ترانه یی برای آخر هفته - حاجی فیروز اومده
کمتر از ده روز به نوروز مانده است. اگر چه آسمان میهن را شب قیرگون ارتجاع که با خلافت اسلامی خمینی عمامه سیاه در ایران - که بهار آزادی را میهن را به یخبندان بی پایان تاکنونی تبدیل کرد- رها نکرده است، اما نوروز به هرحال رویدادی است که پایان زمستان و سرما و آغاز بهار و شکفتن شکوفه و گلها را در باغها و دشتها اعلام می کند سرما شکن است و عبوسی بیگانه است. در چنین روزهایی که چیزی به نوروز نمانده است،«حاجی فیروزها»با سیاه کردن چهره خود «روسیاهی»سرمای زمستان که بهار آن را با طراوتی که همراه می آورد می گریزاند یاد آور می شوند و با خواندن شعرهایی که خنداندن مردم کوچه و خیابان و در گذرگاهها هدف آن است، به نوبه خود رسیدن سال نو و بها را خبر می دهند از جمله:«ارباب خودم بزبز قندی، ارباب خودم چرا نمی خندی». رژیم در ممنوع کردن رسمهای نوروزی، همچنان که در حرام کردن و ممنوع کردن موسیقی از مردم ایران شکست خورده است. به رغم زخمها و اندوه ها که این رژیم پلید شادی کش نوروز ستیز و ضد ایرانی بر دل و روح ایرانیان زده و بر زندگی آنها انباشته است، و به رغم زندگی زیر خط فقر که میلیونها ایرانی با آن دست به گیربانند، هم میهنان از رفتن به استقبال نوروز باز می مانند و البته زنان در این مساله نقش مرکزی در خانواده های ایرانی را دارند. باید به پیشباز این رسم نیک نیاکانی ایرانی رفت و باید لبخندی به نوروز و به بهار زد. یک ترانه که نقش حاجی فیروز در آن بیان شده است، برای آخر هفته