یادداشتی بر انتقاد اسماعیل وفا یغمایی
ایرج شکری
انتقاد شما به آقای ابریشمچی به خاطر سکوت دراین مورد(تهدید به بند از بند
جدا کردن منتقدان در یک برنامه تلویزیونی) وارد نیست!اولا این نوع تفکر و این نوع
حق به جانب بودن در انتقام گیری، از آموزشهای خود مسعود رجوی، از قرائت «زیارت
عاشورا» سرچشمه می گیرد. کافی است که به یکی دو سخنرانی او در عاشورا گوش بکنید تا
به یاد بیاورید که او چگونه خودش را حسین زمان و مریدانش را مجاهدان امام حسین،
رژیم و عواملش را یزیدیان زمان می خواند و به کسانی که «اسباب کشتار» را فراهم
کردند و حتی کسانی که به رژیم «تمکین» و در برابر ستم و کشتار حسینیان زمان سکوت
کردند، نفرت نثار می کند و در ضمن وظیفه مذهبی و تاریخی خودش را «گرفتن انتقام خون
به ناحق ریخته شده و انتقام گرفته ناشده ثارالله، خون خدا» می داند. آنها(رهبری
مجاهدین) به دمیدن این تعصب و درنده خویی علیه منتقدان نیاز دارند، چون اگر غیر از
این را بپذیرند، یعنی باید انتقاد به عملکرد رهبری مجاهدین را بپذیرند، یعنی باید
تمام آنچه برای نقش پر «عظمت» رهبری «ذیصلاح» که در مسعود رجوی ساخته و بافته
بودند رشته بکنند، زیرآب انقلاب ایدئولوژیک را بزنند، همچنان که زیر آب خیلی از
ادعاها مهمل دیگر را هم بزنند و از جمله بپذیرند که رویدادهای خونین و فاجعه باری
که در مرداد 88 و 19 فروردین 90 اتفاق افتاد، قابل اجتناب بود و عرض اندام پوچ و
غلطی بود برای ارضای خود بزرگ بینی و خود خواهی مسعود رجوی و همانگونه که همگان
شاهدند کمترین نفعی برای مجاهدین نداشت و موقعیت آنان را در عراق و صحنه بین
المللی و نزد افکار عمومی بهتر نکرد. ثانیا مهدی ابریشمچی خودش دو آتشه تر از
هرکسی اهل انتقام و بند از بند جدا کردن است. این تنها به همان علت نیست که مسعود
رجوی در تزریق نفرت با قرائت زیارت عاشورا آن را به تشکیلات می دمد، بلکه به خاطر
نقشی که او در انقلاب ایدئولوژیک داشته است، برای او(ابریشمچی) یک وسیله دفاعی
است برای حفظ «چهره» خودش. اگر یادتان باشد اینها به این دلیل انقلاب ایدئولوژیک را «حماسه یی بر فراز همه حماسه های مجاهدین» نامیدند که همچنان که خود مهدی ابریشمچی در سخنرانیهای آن زمان تاکید زیادی روی آن می کرد، در این ماجرا «بحث عبارت از مایه گذاشتن از چهره بود». می گفتند مجاهدین در شهادت و شهید شدن که اصلا مساله یی ندارند و نداشته اند، مایه گذاشتن از چهره مهم است. البته اینها درآغاز یک پوشش و لفافه ای برای هدف اصلی خود، که امام کردن مسعود رجوی بود بکار بردند، این که این اقدام را فدا کردن و پرداخت در راه انقلاب اعلام می کردند و می گفتند که طلاق گرفتن مریم برای این بوده است که او در مقام همردیف مسئول اول نباید به هیچ چیز «مشروط» باشد. خب اگر مساله همین بود و حتی باز هم اگر مریم ازدواجی معمولی با مسعود می کرد ایراد و انتقادی نبود، اما همین ازدواج یکباره به حماسه تبدیل شد و با این که هزینه را مریم و مهدی ابریشمچی پرداخته بودند اما مسعود امام و رهبر ذیصلاحی شد که تاریخ ایران از زمان مشروطه کم داشت، چرا چون با همان تفسیرها، او هم از چهره مایه گذاشته بود، یعنی پذیرفته بود که مورد این اتهام قرار بگیرد که همسر دوست صمیمی اش را از چنگش در آورده است که در فرهنگ عامه به آن «ناموس دزدی» می گویند (و در همین فرهنگ اتهام یا صفتی که به ابریشمچی ممکن بود وارد شود«دیوثی» بود) و بعد هم همه مجاهدین به «بیعت با رهبری» فرا خوانده شدند و با اعلام حقارت در برابر فدا و عظمت رهبری نوین و عقیدتی این تعهد را هم می داند که در همه شرایط در «رکاب» رهبر باشند. اما مساله خیلی زود به راهی که این دو(مهدی ابریشمچی و مسعود رجوی)می خواستند هدایت شد و انقلاب و آلترنایتو و سازمان و خلاصه هم چیز در وجود رهبر خلاصه شد و مجاهدین خلق ایران شدند «سربازان مریم و مسعود» و بالای اعلامیه هاشان هم بعد از بنام خدا، به نام مریم و مسعود قرار گرفت و ...(من در همان سالهای اول بعد از انقلاب ایدئولوژیک، این نوع ادبیات و تبلیغات را با نوشتن نامه مورد انتقاد قرار دادم). بنابراین کسانی که تا «مایه گذاشتن از چهره»، که معنی آن متّصف شدن به صفاتی زشت به خاطر کاری فاسد و غیر اخلاقی، از سوی مردم بود( به ویژه آن بخش مذهبی و مسلمانی که به همان عاشورا و امام حسین و سینه زنی و عزاداری مورد اعتقاد رهبری مجاهدین، معتقدند و«تعصب ناموسی» دارند و قاعدتا مجاهدین باید پایگاه اجتماعی خود را در بین همین ها جستجو کنند و از اینها حمایت کنند جذب کنند)، برای فرار از پذیرش اشتباه خود در محاسبه سرنگونی کوتاه مدت رژیم،ریسک کردند و «مایه گذاشتند» چرا انتقاد پذیر بشوند و این خطر را بپذیرند که آن کار چهره خراب کن، حالا بعد از نزدیک سی سال روی سرشان آوار شود. آن اقدام را برای این کردند که زیر بار شکست استراتژی براندازی رژیم با مبارزه مسلحانه که قرار بود رژیم را شش ماهه و حداکثر تا سه سال سرنگون بکند، نروند و اشتباه خود را نپذیرند. یادمان هست که انقلاب ایدئولوژیک در پایان زمانبندی استراتژیک مسعود رجوی برای سرنگونی رژیم در کوتاه مدت(حد اکثر سه سال) و در اسفند سال 63 اعلام شد. البته کلید راه انداختن آن شعبده با انتخاب مریم به عنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین دو- سه ماه پیش از آن زده شد بود شده بود و مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی در این مورد نیز به همه دروغ گفتند و کلاه سر هواداران پاکدل و مردم گذاشتند.
است برای حفظ «چهره» خودش. اگر یادتان باشد اینها به این دلیل انقلاب ایدئولوژیک را «حماسه یی بر فراز همه حماسه های مجاهدین» نامیدند که همچنان که خود مهدی ابریشمچی در سخنرانیهای آن زمان تاکید زیادی روی آن می کرد، در این ماجرا «بحث عبارت از مایه گذاشتن از چهره بود». می گفتند مجاهدین در شهادت و شهید شدن که اصلا مساله یی ندارند و نداشته اند، مایه گذاشتن از چهره مهم است. البته اینها درآغاز یک پوشش و لفافه ای برای هدف اصلی خود، که امام کردن مسعود رجوی بود بکار بردند، این که این اقدام را فدا کردن و پرداخت در راه انقلاب اعلام می کردند و می گفتند که طلاق گرفتن مریم برای این بوده است که او در مقام همردیف مسئول اول نباید به هیچ چیز «مشروط» باشد. خب اگر مساله همین بود و حتی باز هم اگر مریم ازدواجی معمولی با مسعود می کرد ایراد و انتقادی نبود، اما همین ازدواج یکباره به حماسه تبدیل شد و با این که هزینه را مریم و مهدی ابریشمچی پرداخته بودند اما مسعود امام و رهبر ذیصلاحی شد که تاریخ ایران از زمان مشروطه کم داشت، چرا چون با همان تفسیرها، او هم از چهره مایه گذاشته بود، یعنی پذیرفته بود که مورد این اتهام قرار بگیرد که همسر دوست صمیمی اش را از چنگش در آورده است که در فرهنگ عامه به آن «ناموس دزدی» می گویند (و در همین فرهنگ اتهام یا صفتی که به ابریشمچی ممکن بود وارد شود«دیوثی» بود) و بعد هم همه مجاهدین به «بیعت با رهبری» فرا خوانده شدند و با اعلام حقارت در برابر فدا و عظمت رهبری نوین و عقیدتی این تعهد را هم می داند که در همه شرایط در «رکاب» رهبر باشند. اما مساله خیلی زود به راهی که این دو(مهدی ابریشمچی و مسعود رجوی)می خواستند هدایت شد و انقلاب و آلترنایتو و سازمان و خلاصه هم چیز در وجود رهبر خلاصه شد و مجاهدین خلق ایران شدند «سربازان مریم و مسعود» و بالای اعلامیه هاشان هم بعد از بنام خدا، به نام مریم و مسعود قرار گرفت و ...(من در همان سالهای اول بعد از انقلاب ایدئولوژیک، این نوع ادبیات و تبلیغات را با نوشتن نامه مورد انتقاد قرار دادم). بنابراین کسانی که تا «مایه گذاشتن از چهره»، که معنی آن متّصف شدن به صفاتی زشت به خاطر کاری فاسد و غیر اخلاقی، از سوی مردم بود( به ویژه آن بخش مذهبی و مسلمانی که به همان عاشورا و امام حسین و سینه زنی و عزاداری مورد اعتقاد رهبری مجاهدین، معتقدند و«تعصب ناموسی» دارند و قاعدتا مجاهدین باید پایگاه اجتماعی خود را در بین همین ها جستجو کنند و از اینها حمایت کنند جذب کنند)، برای فرار از پذیرش اشتباه خود در محاسبه سرنگونی کوتاه مدت رژیم،ریسک کردند و «مایه گذاشتند» چرا انتقاد پذیر بشوند و این خطر را بپذیرند که آن کار چهره خراب کن، حالا بعد از نزدیک سی سال روی سرشان آوار شود. آن اقدام را برای این کردند که زیر بار شکست استراتژی براندازی رژیم با مبارزه مسلحانه که قرار بود رژیم را شش ماهه و حداکثر تا سه سال سرنگون بکند، نروند و اشتباه خود را نپذیرند. یادمان هست که انقلاب ایدئولوژیک در پایان زمانبندی استراتژیک مسعود رجوی برای سرنگونی رژیم در کوتاه مدت(حد اکثر سه سال) و در اسفند سال 63 اعلام شد. البته کلید راه انداختن آن شعبده با انتخاب مریم به عنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین دو- سه ماه پیش از آن زده شد بود شده بود و مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی در این مورد نیز به همه دروغ گفتند و کلاه سر هواداران پاکدل و مردم گذاشتند.
۳۰ مرداد ۱۳۹۲ - ۲۱ اوت ۲۰۱۳