مقاله یی که سبب رهبر شدن خمینی شد
ایرج شکری
سالگرد وقايع 19 ديماه سال1356 قم
فرصتي است براي دست اندر كاران رژيم كه اين ادعا را تكرار كنند كه اين ماجرا كه در
واكنش به مقاله اهانت آميز به خميني مندرج در روزنامه اطلاعات 17 ديماه روي داد،
«سرآغاز» خيزش مردم عليه رژيم شاه بود و قبل از آن هيچ خبري نبود و بعد از آن، همه
رويدادها و حركتها عليه رژيم شاه تحت رهبري خميني صورت گرفت. اما نگاهي به رويداد
هاي چند ماه قبل از نوشته شدن آن مقاله نشان مي دهد كه در واقع نوشته شدن آن مقاله
و بعد راه افتادن تظاهراتي در قم در اعتراض به آن، شليك ماموران پليس به روي جمعيت
شركت كننده در تظاهرات و كشته و زخمي شده تعدادي از آنان، مثل غلطاندن صخره اي بر
مسير رودی و منحرف كردن آن به مسير ديگر بود. در واقع در رويداد هاي اعتراضي سياسي
مهم سال 1356 كه به طور مستقيم عملكرد رژيم شاه را مورد حمله قرار مي داد، تا زمان
انتشار آن مقاله اسمي از خميني در ميان نبود. اين كه انتخاب شدن جميي كارتر به
رياست جمهوري آمريكااز حزب دموكرات كه مساله رعايت حقوق بشر را در رابطه با
كشورهاي دوست از مسائل مهم سياست خارجي قرار داده بود و فشارهاي ناشی از اين مساله
به رژيم شاه، امكان بروز چنين اعتراضاتي را داده بود، بحث ديگري است ولی به هر حال
در آن اعتراضات اسمی از خميني به عنوان الهام بخش مبارزه و اعتراض عليه رژيم شاه
نبود. شاه در پيام خود در سالگرد انقلاب مشروطيت در 14 مرداد 1356 گفت «در
آزاديهاي سياسي به اندازه ممالك دموكراتيك اروپايي آزادي خواهيم داشت و مثل ممالك
دموكرات، حدود آزادي هم تعيين خواهد شد[...] آزادي اجتماعات خواهيم داشت، آزادي
گفتار، آزادي قلم نيز مطابق قانون مطبوعات خواهد بود[...] ميهن پرستان و كساني كه
مملكت را مي خواهند در اوج ترقي ببينند، اظهارنظر خواهند كرد به ديگران هم اجازه
اظهار نظر خواهيم داد» وي در همين پيام ياد آور شد«ما امروز تصميم گرفته ايم كه
هرچه بيشتر در مملكت ايران، آزاديهاي فردي، منهاي آزادي خيانت را، به مردم روز به
روز بيشتر بدهيم. از اين موضوع طبقاتي سعي مي كنند كه احيانا سوء استفاده كنند؛
يكي كرمهاي پژمرده ارتجاع، كه از اين گرمي آفتاب و نور آزادي به حركت در آمده اند،
يكي هم جوجه هاي پر در نياورده سرخ، كه همين طور مثل مرغهايي كه پريشان هستنند و
مي دوند و هنوز هم حقيقتا پر درنياورده اند، خودشان را به در و ديوار مي زنند»(*).
حدود 2 ماه قبل از اين پيام، در تاريخ 22 خرداد1356 در نامه سرگشاده يي به شاه كه
از سوي دكتر كريم سنجابي، شاپور بختيار، و داريوش فروهر، انتشار يافت، نويسندگان
نامه به انتقاد از نحوه اداره كشور و فساد دستگاه حكومت و تاثير مخرب آن روي زندگي
مردم پرداخته و تصريح كرده بودند«اين همه ناهنجاري در وضع زندگي ملي را ناگزير
بايد مربوط به طرز مديريت مملكت دانست. مديريتي كه برخلاف نص صريج قانون اساسي و
اعلاميه جهاني حقوق بشر، جنبه فردي و استبدادي در آرايش نظام شاهنشاهي پيدا كرده
است...»(*) .دو روز بعد در 24 خرداد 1356 گروهي شامل 40 تن از نويسندگان، شاعران،
مترجمان و محققان سرشناس كشور، طي نامه سرگشاده سه صفحه اي، خطاب به امير عباس
هويدا نخست وزير به وجود محدوديتها و اعمال سانسور در انتشار كتاب و مطبوعات و سلب
آزادي نويسندگان اعتراض كرده و خواهان به رسميت شناختن كانون نويسندگان ايران و
امكان تاسيس باشگاهي براي اجتماع كانون و رعايت حقوق پيش بيني شده در قانون اساسي
و در اعلاميه حقوق بشر، در زمينه آزادي بيان و عقيده شدند(*). اما مهمترين رويداد
اعتراضي سياسي علني در سال 1356، برگزاري«شبهاي شعر » به مدت ده شب از 18 تا 27
مهر ماه از طرف كانون نويسندگان در محل انجمن فرهنگي ايران و آلمان (انسيتتو
گوته)ايران بود. اين اقدام در واقع واكنشي بود به بی اعتنايي دولت نسبت اعتراضات
وخواست كانون نويسندگان. در اين مورد مولف كتاب تاريخ سياسي 25 ساله ايران(سرهنگ
غلامرضا نجاتي) ياد آور شده است:« استقبالي كه از شبهاي شعر به عمل آمد، طي سيزده
سال گذشته[دوره نخست وزيري هويدا] سابقه نداشت، طي ده شب متوالي، جمعيتي بين هشت
تا ده هزار تن، در تالارها، و راهروها و محوطه انستيتو گوته گرد آمدند و پس از
سالها اختناق، اعتراضات سخنگويان را در زمينه شيوه هاي ضد دموكراتبك حكومت در سلب
آزاديها، بويژه بستن زيان وقلم را شنيدند و با آنان همصدا شدند». مولف همجنين به
اعلاميه شماره 10 كانون نويسندگان در مورد اين برنامه كه در آبان 1356 در سطح
وسيعي انتشار يافت اشاره كرده و بخشهايي از آنرا نقل كرده كه از جمله در آن آمده
است:«اين كه برخي به سالوس و ريا گفته اند كه بهتر بود اين اجتماع نه به دعوت
انستيتو گوته و در جايي جز باشگاه ايران و آلمان برگزار مي شد، مي پرسيم: با سر
سختي و عناد دولت در ناديده گرفتن كانون نويسندگان ايران و اصرارش در پايمال كردن
حق مشروع كانون به داشتن محلي ونشريه اي از خود، آيا هيچ امكان ديگري براي ما باقي
بود؟ كجا مي رفتيم كه به مجرد اعتراض به تجاوزهاي مستمر دولت به آزادي و حقوق
مردم، خاصه به آزادي انديشه و بيان، دست كم ارتباط با شنوندگان از ما سلب نمي
شد؟[...] آنچه در اين ده شب گفته و خوانده شد، شيوه هاي حكومت ايران را در سركوب
آزادي و تجاوز به حقوق و فردي و اجتماعي، به شيوه بلند، افشا و محكوم كرد و اين
صداي محكوم كننده، با وجود توطئه سكوت روزنامه ها و راديو تلويزيون، بي درنگ در
سراسر ايران انعكاس يافت...». بعداز اين رويداد، دانشجويان دانشگاه صنعتي
آريامهر(دانشگاه شريف كنوني) درشب 25 آبان 1356چند تن از نويسندگان عضو كانون
نويسندگان را براي شعر خواني و سخنراني دعوت كردند ولي ماموران امنيتي رژيم از
ورود دانشجويان به تالار سخنراني جلوگيري كردند. اعتراض دانشجويان نسبت به اين
اقدام با بر خورد خشونت آميز ماموران و دستگيري 30 تن از آنان همراه بود. چند روز
بعد، در 30 آبان باز دانشجويان همين دانشگاه از محمود اعتمادزاده (م. به آذين)
براي سخنراني دعوت به عمل مي آورند و جمعي از نويسندگان نيز براي شركت در حلسه
سخنراني عازم محل مي شوند ولي چماقداران كه از پيش در مقابل دانشگاه حاظر بودند،
آنها را متوقف و مضروب مي كنند. صبح روز سوم آذر مامورين امنيتي به آذين را در
منزلش دستگير مي كنند(*). كانون نويسندگان ايران، در نامه اي سه صفحه اي به تاريخ
5 آذر1356 به نخست وزير( جمشيد آموزگار كه از15 شهريور ماه به اين سمت منصوب شده
بود)، در واكنش به ماجراي 30 آبان و پيامد هاي سركوبگرانه آن كه از جمله ضرب شتم
خانم هما ناطق را همراه داشت، از جمله نوشت « اين اقدامات بي شرمانه فصل جديدي را
بر كتاب مطول تجاوزها و خودسري هاي دستگاه مجريه ايران مي افزايد، فصلي كه موضوع
اصلي آن تعميم هر چه بيشتر احساس نا امني از طريق ارعاب به وسيله چماق بدستان
ورزيده است، فصلي كه در زير لعاب قانون و حفظ نظم، مي خواهد “نظم“ اوباشان زنجيري
را جانشين نظم نويسندگان و روشنفكران آزاده ايران كند»(*). يك روز بعد در 6 آذر
1356 بيست و نه تن از شخصيتهاي سياسي، مذهبي و حقوقدان كشور، تأسيس كميته ايراني
دفاع از آزادي و حقوق بشر را اعلام كردند. آيت الله سيد ابوالفضل موسوي زنجاني،
مهندس مهدي بازرگان، دكتر محمد مللكي، علي اصغر حاج سيد جوادي، كريم سنجابي سرتيپ
علي اصغر مسعودي، عبد الكريم لاهيجي، دكتر منوچهر هزار خاني، كاظم حسيبي و خليل
الله رضايي از جمله تشكيل دهندگان اين كميته بودند. اين كميته روز 9 آذر در نامه
اي 8 صفحه اي به دبيركل سازمان ملل، با شرح موارد نقض حقوق بشر در ايران از جمله «
كشتار بيرحمانه عده اي از جوانان تحصيل كرده در خانه ها، دانشگاهها، خيابانها، و
كوچه ها به دست مامورين آشكار و پنهان پليس، بدون آنكه اتهامات انتصابي به آنها
صحت داشته باشد»، خواستار ياري سازمان ملل متحد در تحقق آزادي و دموكراسي در ايران
شده بود. در اين نامه از جمله آمده بود، «براي اثبات نقض اساسي ترين حقوق بشر در
ايران كافي است گفته شود كه اراده و اختيار و مسئوليت در تمام مسائل كشور، اعم از
داخلي يا خارجي در وجود شخص پادشاه متمركز شده است، بدون آنكه احدي بتواند به طور
علني از افكار و اعمال ايشان انتقاد كند»(*). روز 12 آذر ماه جمعي ديگر متشكل از
32 تن از شخصيت هاي سياسي و علمي طي نامه اي خطاب به نخست وزير حمله هاي ماموران
رژيم در لباس نظامي يا مبدل را كه مجهز به چوب و چماق بودند در دانشكده ادبيات
دانشگاه تهران، حسينيه ارشاد، دانشگاه صنعتي آريامهر، و در باغ كلزار در كاروانسرا
سنگي به افراد بي سلاح و ضرب و شتم آنان را محكوم كردند. فريدون آدميت، مهندس مهدي
بازرگان، ناصر پاكدامن، علي اصغر حاج سيد جوادي ، دكتر كاظم سامي. هما ناطق، هدايت
الله متين دفتري ، دكتر منوچهر هزارخاني از جمله كنندگان اين نامه بودند (*)
اعتراضات سياسي علني اين گونه عليه رژيم شاه در حال افزايش بود و اسمي هم از خميني
در ميان نبود. ناگهان در 17 ديماه در روزنامه اطلاعات مقاله اي با عنوان «ايران و
استعمار سرخ وسياه» با امضای«احمد رشيدي مطلق» انتشار يافت كه به نظر مي رسيد هدف
از آن لوث كردن هرگونه اعتراضي نسبت به عملكرد رژيم و هر اعتراضی را از نوع اعتراض
خميني به اصلاحات 6 بهمن 1341 جلوه دادن بود. در اين مقاله خميني مورد اهانت بسيار
قرار گرفته بود. انتشار اين مقاله در حوزه علميه قم باعث اعتراض و تعطيل شدن جلسات
درس شد و در 19 ديماه گروهي از طلاب و مردم در خيابانها به تظاهرات پرداختند و
بازار تعطيل شد. پليس براي متفرق كردن تظاهر كنندگان وارد عمل شد. در اين ماجرا
پليس با شليك به روي تظاهر كنندگان سبب كشته شدن چهارده تن شد و عده يي هم مجروح
شدند. شماري از آخوندها هم دستگير و به نقاط مختلف كشور تبعيد شدند. اين گونه بود
كه خميني مطرح شد. اين سركوبي وحشيانه در آن جو پر اعتراض كه مواردي از آن ذكر شد،
حتما اعتراض همه فعالان سياسي را بر مي انگيخت و طبعا سود اين اعتراضات، خواه
ناخواه به جيب خميني مي ريخت. از اين ماجرا به بعد بود كه خميني هم وارد صحنه شد.
اعلاميه هايي كه خميني در نجف صادر مي كرد از طريق راديو بي بي سي در همه شهرها و
روستاها به گوش همگان مي رسيد. بعد از اين واقعه به مناسبت چهلم كشته شدگان رويدادهاي
قم تظاهرات 29 بهمن در تبريز روي داد، و به اين ترتيب شورشهاي شهري و تظاهرات
خياياني بدون زحمت و سازماندهي خاصي، توسط خميني و آخوندها مصادره مي شد. خميني
رهبر و «امام امت شد»، اما رهبر اعتراضات سياسي سازمان يافته و اعتصابات سازمان
يافته سراسري سال 1357 نبود. تشكلهاي و شوراهاي اعتصابي در ارگانها و سازمانهاي
مختلف كشور بر خواستهاي خود، كه همراه با خواست عمومي همه نيروهاي ترقيخواه جامعه،
شركت مردم درسرنوشت سياسي كشور بود تاكيد داشتند. اين كانونها بعدا توسط خميني تحت
سركوبي قرار گرفتند و عناصر فعال آن تصفيه و از كار اخراج شدند. بعد از به قدرت
رسدن خميني رويدادهاي اوائل سال 1358 و سخنرانيها شخص وي در همين ايام به روشني
گواه آن است كه خميني تنها با سركوبي و كشتار بي امان مي توانست امامت و ولايت خود
و حكومت جبارانه و جنايتكارانه روحانيت شيعه را به مردم ايران تحميل كند و شخص
خميني و دستيارانش از همان اوائل عزم جزم خود را براي استقرار حكومت اسلامي به هر
قيمت؛ پنهان نمي كردند. تظاهرات بزرگ روزكارگر در 11 ارديبهشت سال 1358 كه حدود
500 هزار شركت كنندگان در آن هواداران سازمانهای كمونيستي بودند، برگزاري مراسم
يكصدمين زاد روز دكتر مصدق در روز پاياني همين ماه با شركت گروه عظيمي از مردم، و
تظاهرات بزرگ در اعتراض به تعطيلي روزنامه آيندگان و سانسور و اختناق در تابستان
همانسال، از شواهدي است كه امروز مي شود به ياد آخوندهايي مثل خامنه اي آورد كه هم
چنان به تحريف حقايق تاريخي و خود محوري بيني ادامه مي دهند. خميني بعد از به قدرت
رسيدن، پيوسته اقتدار خود را از سوي نيروهاي ترقيخواه و گسترش حمايت آنان از سوي
مردم در خطر مي ديد. آن سخنراني فراموش نشدني او در سوم خرداد 1358 با فرهنگيان
اهواز و اهانتي كه به دكتر مصدق روا داشت هم از شواهد روشن از واقعيتهاي سياسي
جامعه در روزهاي آغاز به قدرت رسيدن او است و هم يكي از اسناد نمونه و تاريخي در
مرتجع و سركوبگر بودن اواست. متن اين سخنراني در روزنامه كيهان 5 خرداد 1358چاپ
شده است. او در واكنش مراسم بزرگداشت مصدق گفت:« جمع آوري قشرها درهم و برهم به هر
بهانه اي ، براي هر استخواني ميتينگ راه انداختن و به دنبال آن با اسلام مخالفت
كردن قابل تحمل نيست». او در همين سخنراني تاكيد كرد«بعضي از از اين نويسنده هاي
ما حاضر نيستند براي جلو بردن قصدشان يك كلمه اسلام به كار ببرند ولو براي اين كه
ما را بازي بدهند. ما با اينها بايد همان ميارزه اي را بكنيم كه با محمد رضا
كرديم». بهانه نوشته شدن مقاله «احمد رشيدي مطلق» در اطلاعات، تقارن روز 17 ديماه
با سالروز «كشف حجاب» (به دستور رضا شاه در سال 1314) بود كه در ايران زمان شاه روز
آزادي زنان ناميده مي شد، بود، امري که آخوندها هر گز روي موافق با آن نشان نداند،
بعد هم در ماجراي اصلاحات 6 بهمن 1341 و دادن حق راي به زنان خميني با آن مخالفت
كرده بود. اما تير اندازي و كشتن تظاهر كنندگان قم به كلي وضع را عوض كرد. دوستي
از روزنامه نگاران با سابقه، دو سال بعد از روي كار آمدن خميني، در تصادفي بودن
نوشته شدن آن مقاله و راه افتادن تظاهرات در قم و شليك به روي تظاهر كنندگان ترديد
داشت. او معتقد بود كه اين رويداد طراحي شده از سوي امريكا بود و توسط عواملش در
دستگاه رژيم شاه عملي شد. استدلال او اين بود كه شاه مبتلا به سرطان بود و زياد
زنده نمي ماند و اين امر را امريكا و غربيها مي دانستند، وليعهد در سن و شرايطي
نبود كه بتواند خلاء ناپديد شدن شاه را پركند و نایب السلطنه شدن فرح هم تضمین
کننده ثبات و بقای رژیم نبود، اعتراضات در ايران بالا بود وگرايشات سياسي در
ايران، در جهان دو قطبي آن زمان به زيان آمريكا بود، ايراني كه 2500 كيلومتر مرز
با شوروي در شمال داشت و در جنوب بر تنگه هرمز كه گذر گاه كشتيهاي نفتكش حامل نفت
منطقه براي آمريكا و اروپا و ژاپن بود تسلط داشت .ايران كه بعد از عربستان
بزرگترين صادر كننده نفت و داراي ذخائر عظيم گاز بود. او معتقد بود كه آن مقاله
نوشته شد تا اعتراضات در مسير ديگري قرار بگيرد، «مسير اسلام». آن مقاله نوشته شد
تا زمينه ساز راه انداختن تظاهراتي در قم
در حمايت از خميني شود. ملتهب كردن جو و راه انداختن تظاهرات را اقدامي به
تحريك همان عوامل پنهان آمريكا كه در ساواك هم مي توانستند وجود داشته باشند، مي
دانست. ساواك كه با عوامل خود در ميان طلاب مي توانست براي ملتهب كردن جو و راه
انداختن تظاهرات دست به كار شود. شليك و به خون كشيدن تظاهراتي كه مي شد با روشهاي
معمول و استفاده از گاز اشك آور پراكنده كرد، اتفاقي نبود. اقدامي بود براي جريان
سازي و مسير سازي برا انحراف نيروي اعتراضي نهفته جامعه كه از رژيم شاه دست نشانده
آمريكا متنفر بود و اين نيرو مي توانست در مسيري جريان يابد كه مبارزان چب و
آزاديخواهان و روشنفكران ايران پيشگامان آن بودند و اقدامي بود براي مهر اسلامي
زدن به تحولاتي كه خواه ناخواه با مرگ شاه در ايران پيش مي آمد، اقدامي براي
جلوگيري از قدرت گرفتن چب در ايران و «افتادان ايران به دامن شوروي». چنان كه
نظريه پردازاني در آمريكا در فكر راههايي براي ايجاد «انفجار اسلام»، در جمهوريهاي
آسيايي و داراي جمعيت مسلمان شوري بودند. به هر حال اگر چه به گمان من آن مقاله كه
گويا در وزارت دربار تهيه شده بود، براي لوث كردن اعتراضات سياسي دموكراسي خواهانه
اي بود كه به آن اشاره شد، اما پيامد هاي بعدي و سقوط رژیم شاه و روي كار آمدن
خميني، براي آمريكا نفع بسيار داشت. در واقع خدمتي كه خميني و دستيارانش با كشتار
نيروهاي چب و مبارز سياسي ايران به تحقق اهداف آمريكا كردند، كمتر از خدمت ژنرال
سوهارتو در اندونزي وخدمتي كه ژنرالهاي ديكتاتور آمريكا لاتين، مثل پينوشه در
كشتار مبارزان چب با اجراي طرح آمریکایی «كُندور»1 كردند، نيست. تمايلات خميني
براي صدور انقلاب نيز، با براه افتادن جنگ ايران و عراق - عراقي كه به شوروي نزديك
بود و با آن پيمان دوستي داشت و نه با آمريكا- مهار شد و علاوه بر آن جنگ وسيله يي
شد براي نابودي و هدر رفتن سرمايه هاي انساني و اقتصادي ايران و تداوم سركوبي مردم
و دوام رژيم. اما كشتار مبارزان چب و آزاديخواهان در ايران، سبب خاموشي مبارزه
مردم ايران براي آزادي و عدالت و دموكراسي نشد و اكنون ما شاهد خيزش جديدي هستيم
كه نيروي عظيم نسل جوان پشت آن است، نسل جوان كه نه با شعارهايي شبيه «روح مني
خميني...» يا «ما همه سر باز توايم...» بلكه با شعار «مرگ بر دیکتاتور» به ميدان
آمده است. آغازي نو كه به اعتقاد من يكي از وجوه ممتاز آن نه تنها پايان يافتن
دوران حكومت اسلامي و ايدئولوژيك و هر گونه قيم پذيري است، بلكه جايي براي رهبري
كاريزماتيك هم در آن نيست و اين از آن جهت مهم است كه نقش مردم و اراده آنان را از
طريق سازمانيابي، در سرنوشت كشور بيشتر مي كند و اجازه پيدايش ديكتاتوري و حكومت
فردي را نمي ندهد.
در پايان یاد آور می شوم مطلب حاظر اول بار حدود ده - دوازده سال پیش در سایت دیدگاه درج شد.
مقاله «تاريخساز» مندرج در روزنامه
اطلاعات17 ديماه 1356 كه خميني را با حمايت اروپا و آمريكا به «امامت امت» و مالك
الرقابي ايران رساند، ضميمه است. اين مقاله از جلد دوم كتاب تاريخ 25 ساله سياسي
ايران تالیف سرهنگ غلامرضا نجاتي نقل شده است.ممكن است متن كامل كمي بيشتر از اين
بوده باشد، اما قسمت عمده مقاله را شامل مي شود. نکاتی هم که در متن اين
نوشته با(*) مشخص شده از همان كتاب نقل شده است. همچنین لینک متن دو سخنرانی خمینی
که برای شناختن فضای جامعه در زمان انقلاب و ماههای اول بعد از سرنگونی شاه و موقعیت
متزلزل و شخصیت مهمل و مرتجع شخص خمینی بسیار روشنگر است و لینک ویدئو بخشی از
سخنرانی او در 26 یا 27 مرداد در قم که درنده خویی و استبداد خود را در آن به نمایش
گذاشت، نیز در زیر آمده است.
------------------------------------
1- مطلبی در مورد طرح کندور
دو سخنرانی خمینی یکی در 3 خرداد سال
58 در اهانت به مصدق و اعلان جنگ با روشنفکران و آزادیخواهان و نیز تاکید بر این
که «اسلام یعنی آخوند» و سخنرانی دیگری در شهریور همانسال که در آن اقتصاد را امری
مربوط به الاغ دانست و «اقتصاد مال خر است» کلمه قصاری از «امام خمینی» شد در نشان
دادن «فضل» و «کمالات» او!
ویدئو بخشی از سخنرانی خمینی که نشان
دهنده درنده خویی عقیدتی و ایمانی اوست
مقاله مندرج در روزنامه اطلاعات در 17 دیماه 1356
ايران و استعمار سرخ وسياه
اين روزها به مناسبت ماه محرم و عاشوراي حسيني
بار ديگر اذهان متوجه استعمار سياه وسرخ يا به تعبير ديگري اتحاد استعمار كهن و نو
شده است. استعمار سرخ و سياهش، كهنه و نويش روح تجاوز و تسلط وچپاول دارد و با اين
كه خصوصيت ذاتي آنها همانند است، خيلي كم اتفاق افتاده است كه اين دو استعمار
شناخته شده تاريخ با يكديگر همكاري نمايند، مگر در موارد خاصي، كه يكي از آنها
همكاري نزديك و صميمانه و صادقانه هر دو استعمار در برابر انقلاب ايران بخصوص
برنامه مترقي اصلاحات ارضي در ايران است. سرآغاز انقلاب شاه و ملت در روز ششم بهمن
ماه 2520 شاهنشاهي استعمار سرخ و سياه ايران را كه ظاهرا هركدام در كشور ما برنامه
و نقشه خاصي داشتند با يكديگر متحد ساخت، كه مظهر اين همكاري صميمانه در بلواي
روزهاي 15 و16 خرداد ماه 2522(منظور 1342) در تهران آشكار شد. از بلواي شوم 15
خرداد كه به منظور متوقف ساختن و ناكام ماندن انقلاب درخشان شاه و ملت پايه ريزي
شده بود، ابتدا كساني كه واقعه را مطالعه مي كردند دچار يك نوع گيجي عجييبي شده
بودند، زيرا در يك جا رد پاي استعمار سياه و در جاي ديكر اثر انگشت استعمار سرخ در
اين غائله به وضوح ديده مي شد. از يكسو عوامل توده اي كه با اجراي برنامه اصلاحات
ارضي همه اميدهاي خود را براي فريفتن دهقانان و ساختن (انجمنهاي دهقاني) نقش برآب
مي ديدند، در برابر انقلاب دست به آشوب زدند و از سوي ديگر بزرگ مالكان كه ساليان
دراز ميليونها دهقان ايراني را غارت كرده بودند و به اميد شكستن اين برنامه و رجعت
به وضع سابق است، و پول در دست عوامل توده اي و ورشكستن ديكر سياسي گذارده بودند
وجالب اين كه اين دسته از كساني كه باور داشتند مي توانند چرخ انقلاب را از حركت
باز دارند و اراضي واگذار شده به دهقانان را از دست آنها خارج سازند دست به دامن
عالم روحانيت زدند زيرا مي پنداشتند كه مخالفت عالم روحانيت كه در جامعه ايران از
احترام خاصي برخوردار است، مي تواند نه تنها برنامه انقلاب را دچار مشكل سازد بلكه
همانطور كه يكي از مالكان بزرگ تصور كرده بود (دهقانان زمينها را به عنوان غصبي پس
بدهند!) ولي عالم روحانيت هوشيار تر از آن بود كه عليه انقلاب شاه و ملت كه منطبق
با اصول و تعاليم اسلامي و به منظور اجراي عدالت و موقوف شدن استعمار فرد از فرد
توسط رهبر انقلاب ايران طراحي شده بود برخيزد. مالكان كه براي ادامه تسلط خود
همواره از ژندارم تا وزير، از روضه خوان تا چاقوكش را در اختيار داشتند وقتي با
عدم توجه عالم روحانيت ودر نتيجه مشكل ايجاد هرج و مرج عليه انقلاب روبرو شدند و
روحانيون برجسته حاضر به همكاري با آنها نشدند، در صدد يافتن يك (روحاني) برآمدند
كه مردي ماجراجو و بي اعتقاد و وابسته و سر سپرده به مراكز استعماري و به خصوص جاه
طلب باشد و بتواند مقصود آنها را تاًمين نمايد و چنين مردي را آسان يافتند. مردي
كه سابقه اسم مجهول بود و به قشري ترين و مرتجع ترين عوامل استعمار وابسته بود و
چون در ميان روحانيون علي مقامي كشور با همه حمايتهاي خاص موقعيتي بدست نياورده
بود در پي فرصت مي گشت كه به هر قيمت هست خود را وارد ماجراهاي سياسي كند و اسم و
شهرتي پيدا كند.
روح الله خميني عامل مناسبي براي اين
منظور بود و ارتجاع سرخ و سياه او را مناسبترين فرد براي مقابله با انقلاب ايران
يافتند و او كسي بود كه عامل واقعه ننگين روز 15 خرداد شناخته شد.
روح الله خميني معروف به (سيد هندي)
بود در باره انتصاب او به هند هنوز حتي نزديكترين كسانش توضيحي ندارند، به قولي او
مدتي در هندوستان بسر برده و در آنجا با مراكز استعماري انگليس ارتباطاتي داشته
است و به همين جهت به نام (سيد هندي) معروف شده است قول ديگر اين بود كه او در
جواني اشعار عاشقانه مي سروده و به نام (هندي) تخلص مي كرده است و به همين جهت به
نام هندي معروف شده است و عده اي هم عقيده دارند كه چون تعليمات او در هندوستان
بوده فاميل هندي را از آن جهت انتخاب كرده است كه از كودكي تخت تعليمات يك معلم
بوده است آنچه مسلم است شهرت او به نام غائله ساز 15 خرداد به خاطر همگان مانده
است، كسي كه عليه انقلاب ايران و به منظور اجراي نقشه استعمار سرخ وسياه كمر بست و
به دست عوامل خاص و شناخته شده عليه تقسيم املاك، آزادي زنان، ملي شدن جنگلها وارد
مبارزه شد و خون بيگناهان را ريخت و نشان داد، هستند هنوز كساني كه حاضرند خود را
صادقانه در اختيار توطئه گران و عناصر ضد ملي بگذارند. براي ريشه يابي از واقعه 15
خرداد و نقش قهرمان آن، توجه به مفاد يك گزارش و يك اعلاميه و يك مصاحبه كمك مؤثر
خواهد كرد، چند هفته قبل از عائله 15 خرداد گزارشي از طرف سازمان اوپك منتشر شد كه
در آن ذكر شده بود (در آمد دولت انگليس از نفت ايران چند برابر مجموع پولي است كه
در آن وقت عايد ايران مي شد) چند روز پس از غائله، اعلاميه اي در تهران فاش شد كه
يك ماجرا جوي عرب به نام محمد توفيق القيسي) بايك چمدان محتوي ده ميليون ريال پول
نقد در فرودگاه مهر آباد دستگير شده كه قرار بود اين پول در اختيار اشخاص معيني
گذارده شود. چند روز پس از غائله نخست وزير وقت در يك مصاحبه مطبوعاتي فاش كرد (بر
ما روشن است كه پولي از خارج مي آمده و به دست اشخاص مي رسيده و در راه اجراي نقشه
هاي پليد بين دستجات مختلف تقسيم مي شده است) خوشبختانه انقلاب ايران پيروز شد،
آخرين مقاومت مالكان بزرگ و عوامل توده اي در هم شكسته شد و راه براي پيشرفت و
اجراي اصول عدالت اجتماعي هموار شد. در تاريخ ايران روز 15 خرداد به عنوان خاطره
اي دردناك از دشمنان ملت ايران باقي خواهد ماند و مليونها مسلمان ايراني به خاطر
خواهند آورد كه چگونه دشمنان ملت ايران هر وقت منافعشان اقتضا كند با يكديگر همدست
مي شوند حتي در لباس مقدس و محترم روحاني.
احمد رشيدي مطلق
------------------------------------
۱۵ دی ۱۳۹۵ - ۴ ژانویهٔ ۲۰۱۷