گربه مرتضی علی، «واقعه عجیب» و «دیدار با پادشاه قدرتمند» و پایان خراب داستان
ایرج شکری
اگر یک روزنامه نگار خارجی که به
عنوان کسی که آدم تازه کاری نیست و از اوضاع و و رویدادهای ایران در بعد از کودتای 28 مرداد اطلاعات کافی دارد، از کشتار
رذیلانه 9 زندانی زندانی سیاسی در تپه های اوین در 30 فروردین 1354 توسط دژخیمان
جنایتکار شاه با عنوان «اتفاق عجیب» نام ببرد، این آدم با اینکار چه چهره یی از
خود ارائه می کند و با این توصیف بی ربط از آن جنایت در ذهن خواننده چه تاثیری از
خود باقی می گذارد؟ آیا اولین تاثیری که روی خواننده باقی می گذارد، پیدا شدن
این سوال نخواهد بود که این آدم که «ببو»
نیست و از اوضاع دوران محمد رضا شاه ( شاهی که در سفرهای خارجی اش از سوی روزنامه
نگاران پیوسته در مورد نقض حقوق بشر و بکار گرفته شدن شکنجه علیه زندانیان سیاسی
مورد سوال قرار می گرفت اطلاع دارد چرا و برای چه آن جنایت بزرگ؛ کشتار زندانیان
سیاسی در تپه های اوین و سناریو «کشته شدن هنگام فرار» برای آن درست کردن را
«اتفاق عجیب» می نامد؟ و آیا شنونده ایرانی این روایت به این داوری و نتیجه گیری
نخواهد رسید که این به وضوح نشان از خود داری او از بکار بردن لفظی که مفهوم موضع
گیری علیه آمران و عاملان آن جنایت بدهد است؟ حال اگر این روزنامه نگار حرفه ای با
سابقه، ایرانی باشد و اهل نگارش مقاله در نشریات ایران و گردانندگی مجله در ایران
و عهده دار اجرای برنامه تلویزیونی خبری - سیاسی در زمان شاه بوده باشد، آیا می
شود گفت که «اتفاق عجیب» نامیدن جنایت تپه های اوین(در داستان «مرغ پخته» از هزار
داستان بهنود) نشانه بیطرف ماندن!! به عنوان یک روزنامه نگار در نقل و یاد آوری
رویداد هاست؟ یا برعکس دقیقا به خاطر جانبداری البته با «استتار» از نظام و
کارگردانان و مرتکبان آن جنایت و به دلیل رشته یی از «علائق» است که او را به نظام
گذشته وصل می کند است؟ البته قساوت و توّحش بکارگرفته شده در آن جنایت چنان بزرگ
است که نه می شود «استتار» کرد و نه غبار سالیان آن را خواهد پوشاند.
این روزنامه نگار ایرانی با ویژگی
«گربه مرتضی علی» وسواس و دقت خیلی زیرکانه خود را در انتخاب کلمات به نحوی که هم
به «رشته علائق» خود با گذشته دوستی داشتنی خدشه وارد نکند و هم «حساسیت» در
خواننده در مورد رویکرد جانبدارانه او نسبت به گذشته بر نیانگیزد، برای «شاه»
عنوان «پادشاه» را بکار می برد. چرا؟ برای این که مقامات رژیم کودتای 28 مرداد و
وفاداران و ستایشگران محمد رضا پهلوی وقتی از او حرف می زنند عنوان «اعلیحضرت» و
گاه شاهنشاه را برای او بکار می برند و مخالفان او از او با عنوان شاه نام می برند
که بالاترین مقام در نظامِ سیاسی آن زمان بود. البته شاه خودش را «شاهنشاه»(شاه
شاهان عنوان شاهان سلسله های کشور گشای هخامنشی و ساسانی) می دانست و میراث بر
کوروش و این روزنامه نگار «زرنگ» با «پادشاه نامیدن» شاه هم به روشنی و بدون
هیچ ابهامی خود را از مخالفان شاه متمایز
می کند(مخالفان شاه او را پادشاه نمی نامد) و هم از «اعلیحضرت» نامیدن شاه فاصله
کاملا قابل رویتی می گیرد و به این ترتیب ضمن حفظ احترام در مورد شاه خود را از
مخمصه های یک روزنامه نگار هم شاهدوست و
هم خواهان بقای رژیم آخوندی و دارای رشته های الفتی با بخش ها و عناصری از آن خلاص
می کند..
او در گفتاری به نام «تپه های
اوین» در سری و یدئوهای چهار- پنچ دقیقه ای «هزار داستان» که مدتی است دست به
تولید و انتشار آن زده است، ضمن تلاش برای راز آلود و معمّا نشان دادن این که
تصمیم گیرنده و دستور دهنده آن چه کسی بوده، باز هم به روش خود و با «استتار» علاقه
و رشته الفت خود به گذشته، هوای «پادشاه» را داشته و تلاش کرده که شاه را از داشتن مسئولیت در این
جنایت مبرا کند و می گوید:«… اینقدر هست که کسانی که به
پادشاه نزدیک بودند؛ معتقدند پادشاه نمی توانسته چنین حکم تند و تلخی رو بده ولی
اگر او نه کی؟ در آن زمان قدرت اصلی متعلق به پادشاه بود…». واقعا از آدمی که در
آن دوران روزنامه نگار بوده از این بی ربط تر می شود شنید؟ مثل این است که مثلا ما
باور کنیم که خامنه ای از قتلهای زنجیره ای خبر نداشته و کار؛ کارهمان «محافل
خودسر» و سعید امامی بوده است!! در دستگاه شاه هیچکس نمی توانست خود سرانه دست به
چنان جنایت هولناکی که پنهان کردنی نبود و به خاطر همین هم سناریویی برای فرار از
زندان را برای اعلام رسانه ای آن تنظیم کرده بودند، بزند. طرح ممکن است در ساواک
ریخته شده بوده و پرویز ثابتی هم پشت آن بوده ولی حتما «به شرف عرض همایونی» رسیده
بوده و بدون تایید آن مستبد خونریز امکان نداشت کسی از کارگزاران دستگاه امنیتی
اش، بدون اطلاع دادن به شاه به خود جرأت کشتن 9 زندانی سیاسی شناخته شده را که در
حال طی کردن محکومیت خود بودند، بدهد و آنها را به خاک و خون بکشد.(در ضمن ایشون 9
زندانی را 8 زندانی ذکر می کند).
این عالی جناب که قبل از آمدن به
خارج توسط دستگاه قضایی رژیم مورد فشار قرار گرفته و مدتی هم زندانی شده بود وقتی
به خارج کشور آمد، دستگاه قضایی دوباره برایش حکم تعقیب صادر کرد و تاکید کرد که
اگر به ایران برگردد در فرودگاه دستگیر خواهد شد. در مصاحبه یی با یکی از رادیو
های فارسی زبان وقتی در این مورد از او سوال شد و این که با این وضع آیا او قصد
باز گشت به ایران را دارد، گفت که او یک سری سخنرانی دارد که بعد از انجام آنها به
ایران باز خواهد گشت و تاکید کرد که «همه باید قانونی عمل کنیم». همانطور که می
دانیم او به ایران باز نگشت، اما در خارج هم «قانونی» عمل کرد. اگر در جایی از
رژیم سخن گفته همیشه با رعایت احترام به رژیم و گردانندگانش بوده و در اسم بردن از گردانندگان رژیم نیز
همیشه عنوان «آقا» یا «خانوم» را بکار گرفته است و کارش در خارج هم بیشتر خلاصه
کردن و خواندن مطالبی از مطبوعات داخل ایران که تحت نظارت و با اجازه رژیم منتشر
می شوند در بی بی سی بوده است. اما راد و عبایی که این «گربه مرتضی علی برای» خودش
ساخته جنسش چنان نیست که مانع تشخیص دو رویی هایش بشود و فاقد خاصیتی است که مانع از
چسبیدن آنچه در واکنش به این دودوزه بازیهایش از افکار عمومی ایرانیان به سویش پرت
می شود بشود. حدود 5 سال پیش وقتی حضرتش در برنامه یی در بی بی سی، از قاسم
سلیمانی به عنوان «سرداری عارف» نام برد، خشم و انزجار بزرگی از سوی ایرانیان
مخالف رژیم پلید خمینی را برانگیخت و وقتی چند ماه پیش بعد از خود سوزوی «دختر
آبی» به خاطر عدم اجازه به ورود به استادیوم و رفتار توهین آمیز پلیس و بعد در مدت
بازداشتش و انعکاس جهانی این مساله و زیر فشارهای فیفا که بحث امکان راه یافتن
زنان به استادیوم ها پیش آمد و در پی آن اوباش سازمان یافته، از قماش همانها که
لشکر اختناق رژیم در دانشگاههای کشور و دسته ها ارعاب و برهم زدن اجتماعات - از
همان قماشی که «سردار دکتر الله کرم» به همراهی «حاج بخشی» راه می انداخت و شعار
مرگ بر بی حجاب را در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی در خیابانها تهران طنین انداز می
کردند-، در برابر مجلس در اعتراض به امکان راه دادن زنان به استادیومهای ورزشی
تجمع کردند، این گربه مرتضی علی در پیامی در اینستاگرام اش نوشت « تا نپذیریم که
تجمع کنندگان جلو مجلس، مخالفان حضور خانمها در ورزشگاه، بخشی از جمعیت کشور، مردم
همین سرزمین و دارای حقوقی برابرند، ادعای دموکراسی طلبی و آزادیخواهیمان روی
هواست»! این فرمایش هم انزجار شدید همه کسانی که چند دهه سرکوبگری و جنایات رژیم و
روشهای بکارگرفته شده در آن را می شناسند برانگیخت. قبل از این موارد هم او با
تجلیل از خاتمی به عنوان روشنفکر و اعلام این که :« آقای خاتمی یک روشنفکر ایرانی است چون اصولا روشنفکر ایرانی بدون فرهنگ شیعی
معنی ندارد » و «شیعه بودن اصلا تو خون ماست» تعلقات احساسی و ایمانی و تمایلات
فرهنگی و سیاسی خود را به نمایش گذشته بود که آن هم خشم و انزجار ایرانیان مخالف
رژیم ضد ایرانی و مردم ستیز ولایت فقیه و آگاه از فرومایگی سید محمد خاتمی( آخوند
متنفر از روشنفکران ایران و ستایشگر سیّد اسدالله لاجوردی و شیّادی که با فرمولی
که برای عذر خواهی از مردم ساخته بود و در آن به «عنوان یک شهروند» و نه بعنوان
کسی که بالاترین مقام اجرای در رژیم اسلامی و شیعه ولایت فقیه را با دو دوره ریاست
جمهوری عهده دار بوده و ده سال هم وزیر ارشاد بوده، نماینده مجلس بوده و… و نه به
خاطر جنایات و مصائبی که رژیم بر سر مردم آوار کرده بلکه به خاطر این که «بیشتر از
این می توانستند خدمت بکنند»**، مفهوم حرمزادگی و
حقه بازی آخوندی را به نحو «جامع و مانع» برای همگان روشن کرد)، را علیه خود
برانگیخته بود..
این روزنامه نگار داستانی هم با
عنوان «دیدار با پادشاه قدرتمند» نقل کرده که در آن حرفهایی زده که برای کسانی که
دوران شاه را که امرای ارتش و وزیرانش در برابرش تا کمر دولا می شدند و تعظیم می
کردند و گاه دستش را می بوسیدند، یک داستان پردازی تخیّلی برای باد کردن خودش است
اما پایانش را خراب از کار در آورده است. او در این داستان با یاد آوری این که شاه
جز یک مورد در اواخر سلطنتش(با سردبیر وقت کیهان) به خبرنگاران ایرانی مصاحبه ای
نداشته به اشاره به کنفرانس مطبوعاتی با شرکت خبرنگاران داخلی و خارجی به مناسبت
کنفرانس اوپک که درتهران برگزار شده بود(1971) و ایشان هم در آن شرکت داشته؛ می
گوید بعد از پایان جلسه و رفتن شاه و زمانی که روزنامه نگاران در «جلسه کُتل بودند
و با هم حرف می زدند او متوجه می شود که یکی از مسئولان تشریفات دارد اشاره می کند
که سریع بیا و می گوید:«دور و برم را نگاه کردم و دیدم نه با منه» مسئول
مربوطه او را به اتاق شاه هدایت می کند. او توضیحاتی راجع به آداب گفتگو با شاه که
مسئول تشریفات به او می دهد و حدس و
گمانهایی که برای این احظار از ذهنش می گذشته می دهد و بعد می گوید که قصد شاه از
خواستن او این بود که از او بپرسد که او در برنامه تلویزیونی که اجرا می کند به
کجای دوربین نگاه می کند چون شاه به او می گوید که به مصاحبه های خودش(شاه) که
نگاه می کند، در هیچکدام به چشم بیننده نگاه نمی کند و می خواسته بداند که او در
برنامه تلویزیونی اش به کجای دوربین نگاه می کند که مستقیما در چشم است(در چشم بینندگان صفحه
تلویزیون). داستان پرداز می افزاید:«من خنده ام گرفت. پرسید چرا می خندی. من گفتم
ملا نصرالدین می گوید وقتی ازش پرسیدند شبا ریشتو زیر لحاف میذاری یا روی لحاف
دیگه نتونست بخوابه چون در هر دو حالت دیگر احساس خفگی می کرد، گفت اِ پس فکر
نکرده بودی تا حالا؟ گفتم نه». شاه بعد از چند ثانیه فکر کردن از روی صندلی که
نشسته بود بر می خیزد و او هم برمی خیزد و شاه می گوید «پس فکر کن به دفتر من بگو»
او هم می گوید «چشم». روزنامه نگار داستانسرا در ادامه می افزاید:«کاری که من هرگز
نکردم به خاطر این که گفتم خُب من چیکار کنم؟ تلفن کنم به
دفتر بگم به ایشون بگید پایینه؛ بالاست؛؟». اما به رغم این رفتار «خودمانی » و بی تکلّفی که «ایشون» در
«دیدار با پادشاه قدرتمند» ارائه می کند و ما هم باور می کنیم!، در پایان این
داستان لبریز از مهر «پادشاه»، یک اشکال فنی و یک اشکال سیاسی وجود دارد که کل
سناریو را خراب می کند. اشکال فنی آن این است که در مصاحبه تلویزیونی، آنطور که
هزاران موردش را همه دیده اند و می دانند، مصاحبه شونده به سوال خبرنگار یا مصاحبه
کننده پاسخ می دهد و به همین دلیل به مصاحبه کننده نگاه می کند و نه به دوربین.
حتی اگر مصاحبه طور تصویر برداری شود که مصاحبه کننده در کادر تصویر نباشد و فقط
مصاحبه شونده معلوم باشد و دور بین هم پشت سر خبرنگار یا مصاحبه کننده قرار گرفته باشد، در این صورت هم باز نگاه
مصاحبه شونده در تصاویری که نمایش داده خواهد شد نگاه به چشم مردم نخواهد بود، چرا
که در این حالت هم دوربین نمی تواند در همان ارتفاع که سر مصاحبه کننده قرار دارد
و روی خطی مستقیمی که از چهره مصاحبه گر با چهره مصاحبه شونده می گذرد قرار بگیرد
چون اگر چنین باشد، سر مصاحبه شوند قسمت زیادی از کادر تصویر را پر خواهد کرد و
جلوی دیده شدن سوژه یا مصاحبه شونده را خواهد گرفت؛ به خاطر همین دوربین حتما باید
بالاتر از ارتفاع سر مصاحبه کننده قرار بگیر که در اینصورت نگاه مصاحبه شونده در
پخش تصویر «توی چشم» بینندگان مصاحبه در صفحه تلویزیون نخواهد بود. از این نظر
بعید است که شاه یک چنین سوال بی معنی از او کرده باشد و آن قصه بی ربط ملا
نصرالدین را شنیده باشد. چون گیریم که شاه اینقدر از مرحله پرت بوده که با این که
مصاحبه های زیادی که کرده بود(خیلی از مصاحبه های او با خبرنگاران خارجی به دلیل
سوالات تندی که در آنها بود در ایران پخش نشده) نمی فهمید که وقتی مصاحبه می کند
به صورت مصاحبه کننده نگاه می کند و نگاهش توی چشم مردم نیست و عقلش به این هم
نرسیده بود که علت این امر را از فیلمبرداران تلویزیون که در سفرها همراش میرفتند
بکند و حتی عقلش به این هم نرسیده بود که مثلا به پیامهای نوروزی خود که جلوی
دوربین می نشیند نگاهی بکند و تفاوت آن را با مصاحبه هایش ببیند، اما داستانسرا که
می دانست موقع اجرای برنامه تلویزیونی وقتی روبه روی دوربین تلویزیون می نشیند نه
به سه پایه دوربین و یا اینطرف و آنطرف آن بلکه درست به «عدسی» یا ابژکتیو آن نگاه
می کند و این معمایی نبود که او را در شرایط ملا نصرالدین قرار بدهد! به همین دلیل همین اشکال فنی که شرحش رفت، در
سناریویی که این روزنامه نگار پر سابقه که برنامه تلویزیونی هم داشته نقل کرده،
برای آنهایی هم که آن دوران را ندیده اند و در این دوران که دیگر با به بازار آمدن
دوربین های دیجیتالی که دیگر هزینه خریدن فیلم و بعد صرف وقت برای دادن آن به
لابراتور و پرداخت هزینه ظهور عکس و فیلم، وجود ندارد و با وجود دروبینهای عکاسی و
فیلم گرفتن که در تلفن های همراه که بچه
های دوره راهنمایی هم حتی در این زمینه ها کلی اطلاعات دارند و «اوستا» هستند، این
اشکال فنی؛ آخر داستان را - که هرچه قبل از آن گفته شده بود حاشیه بود و برای
رسیدن به شرح «دیدار با پادشاه قدرتمند» بود - به کلی خراب کرده است. اما اشکال
سیاسی در آن چند جمله آخر است آنجا که می مدعی می شود با این که شاه از او خواسته
بود که دقت کند که به کجای دوربین نگاه می کند و به دفتر او اطلاع بدهد، «هرگز»
این کار را نمی کند و دلیلی هم که می آورد این است که:« به خاطر این که گفتم خب من
چیکار کنم تلفن کنم به دفتر بگم به ایشون بگید پایینه؛ بالاست؛؟». نه واقعا این
دیگر اشکالی خیلی بزرگتر از آن اشکال فنی است و برای کسانی که آن روزها را دیده
اند، این ادعا کاری سبکسرانه و ناشی از خود شیفتگی بزرگ و حتی نگاهی آخوندی به
مخاطبان داشتن و آنها را نادان و عوام دانستن است. در روزگاری که به قول خود
روزنامه نگار پرسابقه؛ شاه «عقاب اوپک» شده بود، چطور
می شود پذیرفت که یکی آن هم کسی که هنوز هم احترامات خودش را به «پادشاه» پنهان
نمی کند، دستور «اعلیحصرت همایون شاهنشاه آریامهر» را که اوامرش برای همه «مطاع»،
بود پشت گوش بیاندازد؟ آن هم یک روزنامه نگار آن هم برای یک مساله خیلی
ساده ولی با اهمیت. با اهمیت برای این که
«اعلیحضرت»؛ آن «پادشاه قدرتمند»، در این داستان گفتگویی خصوصی با او داشته و
به طور خصوصی از او خواسته جواب سوالی را
که کرده بود تلفنی به دفترش اطلاع بدهد. جناب ایشون نگفته که چرا به فکرش نرسید که
اگر باز هم از آن مصاحبه ها که خودش گفته در آن زمان شاه زیاد انجام می داد پیش می
آمد و شاه از دفترش می پرسید که آیا فلانی تماس گرفته که پیامی برای من بگذارد، و
جواب می شنید نه «پادشاه»، چه قضاوتی در مورد او می کرد و چه تحقیر و توهین و
توسری ممکن بود از سوی «پادشاه قدرتمند» که دستگاه امنیتی درنده اش آدمها را شکنجه
می کردند و گاه زیر شکنجه می کشتند و گاه مثل آن «اتفاق عجیب» در تپه های اوین
سلاخی می کردند، شاهی که گویا در جمع خصوصی با کارگزاران نزدیک اش روشنفکران(انِتلِکتول
ها ) را «ان تلکتول» می نامید ممکن است در انتظارش باشد؟ دو اشکالی که به آن اشاره
شد، موضوع اصلی داستان «دیدار با پادشاه قدرتمند» را کلا به ادعایی ذهنی و پوچ و
بی معنی بدل می کند. با این حال نباید از نظر دور داشت که داستان گو فردی با ذهن
فعال برای «در صحنه بودن» و با توانایی «نرمش وچرخش و چابکی» یک گربه البته از نوع
«گربه مرتضی علی» که شیعه گری را هم در «خون» خود دارد است و به بدون به خطر انداختن خود همیشه می تواند جمعی
را پای نقّالی های خود بکشاند و با این ویژگیها آدمی است در رضایت خاطر دائم از خود
و همیشه غرق در احساس خوشبختی از آنچه که هست و از آنچه که می کند.
--------------------------------
مرغ پخته
دیدار با پادشاه قدرتمند
سردار عارف
مصاحبه چند سال پیش برنامه به عبارت دیگر با
میهن جزنی در مورد جنایت تپه های اوین. در این گونه جنایات که دستوراجرای ان به
صورت شفاهی و بسیار محرمانه صادر می شود و پیشاپیش تلاش می شود هیچ رد و سندی که
افشارگر حقیقت و واقعیت امر باشد باقی نماند، دنبال سند گشتن برای شناختن و معرفی
آمر یا آمران جنایت، کاریست که معمولا راه به جایی نمی برد و این امر نمی تواند و
نباید مستمسک کنار گذاشتن و ندیده گرفتن
نقش مجرمانی به خاطر موقعیت و مقام، مسئولیت و نقش در جه اول و آمر جنایت بوده اند
شود.
در لینک بالا مصاحبه کامبیز حسینی با مسعود
بهنود در نوامبر2014 – در دقیقه 17
-:
«آقای خاتمی یک روشنفکر ایرانی است چون اصولا روشنفکر ایرانی
بدون فرهنگ شیعی معنی ندارد». او شیعه گری را هم در خون ایرانیان میداند
مطلبی از نگارنده که در آن فرمول مزوّرانه
خاتمی برای عذر خواهی و نفرت خاتمی نسبت به روشنفکران در کتابش «بیم موج» یاد آوری
شده است.
---------------------
۷ ارديبهشت
۱۳۹۹ - ۲۶ آوريل ۲۰۲۰