شعری از دکتر اسماعیل خویی - به رغمِ این همه
به رغمِ این همه
همین که هر نَفَس آرَد مرا دگر
نَفَسی،
برای همچومنی، از بس است بیش بسی!
چنان دچار نَفَس تنگی ام که خرسندم
بدین که هر نَفَس آرَد مرا دگر
نَفَسی!
نه تابِ درد، که خود دردم آورد خور و
نوش:
که اینچنین که من استم مباد هیچ کسی!
توانِ پنجه ی نوزاد نیست در دست ام:
چنان ام، آه، که مرا رنجه می کند
مگسی!
شده م ز خواستن آن مایه ناتوان که
دگر
هوس اگر کنم این است تا کنم هوسی!
جُز این که حنجره ام بر درید، نعره
چه کرد؟
خموشیا! تو به فریادِ من چرا نرسی؟!*
چه غم که بشکند و هیمه ی تنور شود
تنی که جانِ مرا تنگ تر شد از قفسی؟!
کویر زاده چه بر می برد از این
دریافت
که بر نیآوردش خاربُن فرای خسی؟!
بلاهت ام بنگر: جُسته ام سراسرِ عمر
همانچه را که بر آن نیست راهِ دسترسی!
از انقلاب همین خواستیم و بس آیا
که پاسبان برود وز پی آیدش عسسی؟!
به رغمِ این همه، ما از خطا می
آموزیم:
و هیچ کوششِ ما نیست کوششِ عبثی.
خطاست عیب گرفتن به مام یا ماما:
اگر نزاده بمیرد جنینِ زودرسی.
و تیشه، تا انرساند به ریشه آسیبی،
درخت را بفزاید به بار هر هرسی.
منا! خموش ممان: زآن که آگهی ز خطر
به کاروان نرسد، گر نباشدش جرسی.
نوزدهم فروردین ۱۳۹۷،
بیدرکجای لندن
*«قافیه و مغلطه
را گو همه سیلاب ببر!»
مولوی
منبع : اخبار روز