dimanche, juillet 02, 2017

نامه بهمن فرمان آرا به عباس کیارستمی در آستانه سالگرد درگذشت او



نامه بهمن فرمان آرا به عباس کیارستمی در آستانه سالگرد درگذشت او


در آستانه سالگرد در گذشت عباس کیارستمی سینماگر بزرگ ایران، بهمن فرمان آرا کارگردان ترقیخواه و اندیشمند،یادداشتی با عنوان «تلفن بی جواب» نوشته است که در روزنامه شرق شماره یکشنبه 11 تیر درج شده و سایتهای متعددی آن را باز نشر کرده اند. متن این یاداشت در زیر آمده است. 
خانواده او قصد برگزاری مراسم بزرگداشتی برای او در دانشگاه ملی سابق ( رِژیم نام  بهشتی معدوم را برآن گذاشته است) داشتند و قرار بود وزیر بهداشت و نیز از پزشکی قانونی در آن مراسم حضور پیدا کنند و توضیحاتی در مورد نتایج رسیدگی به مساله بی توجهی و مسئولیت در این زمنیه بدهند،اما با کارشکنی و مخالفت حفاظت دانشگاه، گویا این برنامه منتفی شد(خبر مربوط به این مساله در لینک زیر در دسترس است)


*************************************  

بهمن فرمان آرا
----------------- 

تلفن بی‌جواب

عباس‌جان
هرچه به روز هجرتت نزدیک‌تر می‌شویم دلم ناآرام‌تر می‌شود و وسوسه می‌شوم که شماره منزلت را دوباره بگیرم به امید اینکه شاید تلفن‌ات را جواب بدهی. راستی با شماره تلفن آنهايی که سفر کرده‌اند چه باید کرد؟ ٢٢٢٠٤٨٤٢ شماره منزل‌ات را نمی‌توانم دور بیندازم چراکه هنوز سفرت را علی‌رغم تمام شواهد نمی‌توانم باور کنم و امید دارم که روزی به این شماره جواب بدهی و بتوانيم مثل روزگاران گذشته با هم گپی بزنیم و قراری بگذاریم. یک بار به من گفتی که شماره تلفن مرا هرگز فراموش نمی‌کنی چون سه شماره آخر آن ٤٢٠ است و تو را هم یاد فیلم راج کاپور آقای ٤٢٠ می‌اندازد. چقدر خاطرات مشترکی با هم داشتیم و چقدر راحت می‌توانستیم با هم حرف بزنیم. عباس‌جان اخیرا کتاب گفت‌وگوی تو و آیدین آغداشلو به نام «خانه‌ای با شیروانی قرمز» منتشر شده و چه کتاب مفرحی چون دو ستاره بزرگ هنر مملکت ما با هم مثل دو دوست قدیمی (که بودید) حرف می‌زنید.
آن شبی که برای اولین‌بار سر مزار دوست مشترکمان رفتیم و تو و آیدین بعد از آن به خانه من آمدید. گفتی که در دبیرستان روی نیمکتی می‌نشستی که آیدین روی نیمکت جلوتر می‌نشسته. گفتی او همیشه نقاشی می‌کرد و یک بار که متوجه شده بود تو برای دیدن نقاشی‌اش سرک می‌کشی دیگر نگذاشته بود که نقاشی‌اش را ببینی و من گفتم عباس می‌خواستی روی شانه‌اش بزنی و بگویی من عباس کیارستمی فیلم‌ساز بزرگ خواهم شد.
فقط چند روزی از سفرت گذشته بود که یکباره تلفن‌ام زنگ زد و شماره تو بود. قلبم برای یک لحظه ایستاد. بالاخره با ترس تلفن را جواب دادم و صدای احمد آمد که قبل از هر حرفی بابت استفاده از این شماره عذرخواهی کرد چون می‌دانست که دیدن این شماره چقدر دگرگونم خواهد کرد.
عباس‌جان این روزها در ایران و سراسر جهان متمدن حضورت آن‌قدر گسترده و باشکوه است که خیلی سخت است که باور کنم تو دیگر نیستی.
عباس‌جان بالاخره علت سفرت را گردن یکدیگر انداختند ولی بدان که احمد و بهمن، یکی در خارج و یکی در داخل روی تو را سفید کرده‌اند و هرجا که هستی اگر امکان بالیدن داری به این دو پسر ببال چون استحقاقش را دارند.
راستی عباس‌جان یک خبر خوش برایت دارم و آن این است که بهمن ازدواج کرد و این اتفاق باعث شده که در ویرانه‌ای که بعد از رفتنت از بهمن به‌جا مانده بود بار دیگر گلی زیبا رويیده است و می‌دانم که این بیشتر از هر بزرگ‌داشتی روح تو را شاد می‌کند.
بدرود دوست عزیز.
 
یادت همیشه با من است
.

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن