تدارک فردا
ویدا فرهودی
توقعم نه همین یک دو بیت بی پروا ست
درون سینه ی من بیش از این بسی سودا ست
هوای حادثه ام گر رَماند تا غربت
ورای غربت تلخم هجوم صد غوغا ست
به شوق پنجره ای رو به نور می پویم
تمام فاصله ها را ،تمام، بی کم و کاست!
به فکرِ رویش عشقم به قعر موهن غم
و تا که هست شکفتن سرود پا برجا ست
مگو که ذهن مرا تا نهایتش خوانی
که دانش ات نه به قدر ترانه ام شیدا ست
من از تبار طلوعم تو لیک اهل غروب
قبول شب به نگاهت خمیدنی تنها ست
خمیده نیست ولی پیکرم که وقت غزل
عروج من به چکاد بلند رویا ها ست
رسالتم چو دهد شعر تا به گور می گویم
مرام واژه ی سـُرخم تدارک فردا ست
و گرچه نیست شود پیکرم، سپرده به باد
صدای عشق بماند، همیشه بی پروا است
ویدا فرهودی
زمستان١٣٩٤
درون سینه ی من بیش از این بسی سودا ست
هوای حادثه ام گر رَماند تا غربت
ورای غربت تلخم هجوم صد غوغا ست
به شوق پنجره ای رو به نور می پویم
تمام فاصله ها را ،تمام، بی کم و کاست!
به فکرِ رویش عشقم به قعر موهن غم
و تا که هست شکفتن سرود پا برجا ست
مگو که ذهن مرا تا نهایتش خوانی
که دانش ات نه به قدر ترانه ام شیدا ست
من از تبار طلوعم تو لیک اهل غروب
قبول شب به نگاهت خمیدنی تنها ست
خمیده نیست ولی پیکرم که وقت غزل
عروج من به چکاد بلند رویا ها ست
رسالتم چو دهد شعر تا به گور می گویم
مرام واژه ی سـُرخم تدارک فردا ست
و گرچه نیست شود پیکرم، سپرده به باد
صدای عشق بماند، همیشه بی پروا است
ویدا فرهودی
زمستان١٣٩٤