ایرج شکری
این روزها رژیم سراپا جنایت و درنده خویی آخوندی سی سالگی تدوام عمر ننگینش را جشن گرفته است و با انحصار شبکه رادیو و تلویزیون کشور از یک سو و اعمال سانسور و اختناق از سوی دیگر، با تحریف و دروغ پردادزی و سانسور رویدادهای گذشته، برای بزرگ نمایایی خمینی و ساختن یک نقش مصلح و رهبر بزرگ از او می کوشد. انحصار طلبی را آخوندها از همان آغاز دروان بعداز سرنگونی رژیم شاه بکار گرفتند و با سازمان دادن اراذل و اوباش در دسته های حزب اللهی که گروههای ضربت غیر رسمیِ شبکه آخوندها و مریدان خمینی بودند به اجتماعات و دفاتر حزبها و سازمانها یوروش می بردند و هوادارن گروههای سیاسی را که به توزیع و فروش نشریه یا بحثهای خیابانی آن روزها که جوانان و دانشجویان پرشور، برای افشاندن و گستراندن آگاهی با شوق بسیار و با خستگی ناپذیری به آن می پرداختند مورد حمله و مزاحمت قرار می داند. یکبار من خودم ناظر صحنه یی بودم بین چهار راه کالج و مصدق که دو سه حزب اللهی که یکی از آنها لات بلند قدی بود دو دختر جوان از هوادران یک گروه چپ (سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر) را که در حال فروش نشریه بودند، دوره کرده بودند و چند نفر هم از رهگذاران کنجکاو دور آنها جمع شده بودند. منهم نزدیک شدم. همان لات قد بلند می گفت «اینجا جای شما نیست اینجا مردم همه مسلمانند همه پیرو اسلام و امام خمینی هستند، دختر برگشت گفت «اگر همه پیرو امام خمینی هستند پس چرا ما تعدادمون هر روز بیشتر میشه»، مرید خمینی گفت:« مگر این که بغل هم بخوابید تعدادتون بیشتر بشه». من گفتم آقا این چه حرفی میزنید درست صحبت کنید، حرفم تمام نشده بود دستش راصاف کرد و با نوک انگشتان ضربه یی روی حنجره ام زد. یک لحظه نفسم به کلی بند آمد و فکر کردم دیگر قادر به نفس کشیدن نیستم. ضربه یی که زد محکم نبود. طرف آموزش دیده بود و می دانست که ضربه روی حنجره می تواند منجر به مرگ شود. اگر محکم تر زده بود، احتمالا دیگر نفس کشیدن برایم ممکن نمی شد. در همین حال دختر جوان با صدایی همراه خشم و بغض در حالیکه اشک در چشمش حلقه زده بود، محکم و قاطع گفت« اینجا وطن منه من هیچا نمیرم». جمعیت گرد آمده دختران را از حزب اللهی ها دور کردند و من هم در حالیکه حنجره ام را که درد گرفته بود می مالیدم و در دل به خمینی و مکتب و مسلک و اجداد بادیه نشین و شتر چران و راهزانش فحش می دادم به راه خود ادامه دادم. مریدان خمینی حتی قبل از سرنگونی رژیم سلطنتی با قیام 22 بهمن، اینجا و آنجا به دگراندیشان تعرض می کردند و در تمام مدتی که از ورود خمینی به ایران تا 30 خرداد 1360 به طول انجامید، فشار وتعرض علیه دگراندایشان به شکل گسترده و روز افزون ادامه داشت. خود او که پیوسته در سخنرانیها به مردم هشدار می داد که «شما برای اسلام خون دادید و جوانهایتان را برای اسلام دادید، توطئه علیه اسلام در کار است» تحریک و تهیج کننده حمله به گروههای دگراندیش بود. فشار علیه دگر اندیشان و گروههای سیاسی، در خیابانها توسط دسته های اوباش حزب اللهی که در موارد زیاد به ویژه در یورش به میتینگ های گروههای سیاسی از حمایت نفرات مسلح به ژ-3 کمیته ها انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برخوردار بودند اعمال می شد، و در اداره ها فشار با جاسوسی و پرونده سازی توسط انجمنهای اسلامی کارکنان که از عناصر فرومایه و فرصت طلب(که از اعتصاب شکنان زمان انقلاب هم بین آنها یافت می شد)، تشکیل شده بودند، صورت می گرفت . این فشارها البته سوای کشتار در کردستان و گنبد و ترکمن صحرا بود. یکی از سنگین ترین یورش ها به تظاهرات و اجتماعات دگر اندیشان در روز کارگر سال 59 صورت گرفت. این یورش هم به میتنگ سازمان چریکهای فدایی خلق در میدان آزادی و هم به میتنگ مجاهدین در پایانه اتوبوسهای بین شهری در خزانه و هم به تجمعاتی که در اطراف میدان انقلاب و خیابان کارگر که از سوی سازمان پیکار برگزار شده بود، صورت گرفت.
برای تهیه گزارش میتینگ سازمان چریکهای فدایی خلق در میدان آزادی از رادیو و تلویزیون من رفتم و برای میتینگ سازمان مجاهدین مهدی صابر رفت. حمله و یورش به میتینگ مجاهدین، با این که برای آن از وزارت کشور اجازه گرفته بوند بسیار سنگین بود و بیش از 300 زخمی به جا گذاشت و زیانهای بسیاری به تاسیسات ترمینال وارد شد. گویا برنامه یی برای کشتن مسعود رجوی در کار بود ، اما توانسته بودند او را ا زمهلکه خارج کنند. گروهی که با مهدی صابر رفته بود نتوانسته بود گزاشی تهیه کند. او علت این مساله را سنگینی حمله و آشوب شدید در محل ذکر کرد. در رویداهای انقلاب، مهدی صابر گزارشگر اکیپی بود که گزارش مربوط به یورش ارتش به دانشگاه در 13 آبان سال 57 را تهیه کرده بود. گزارشی که تهیه و پخش آن از تلویزیون با فشارهای نمایندگان کارکنان اعتصابی تلویزیون، متشکل در شورای موسس اتحادیه کارکنان رادیو تلویزیون ممکن شد و مثل بنزینی بود بر اتش خشم مردم و در ضمن «صدای انقلاب» را هم به گوش شاه رساند و او فهمید که اوضاع خیلی وخیم است و آن پیام 15 آبان را داد که اعترفاتی اندک به نامردیمهای بسیارش نسبت به مردم و توبه نامه یی در برابر ملت بود، اما دیگر دیر شده بود. شاید در فرصت دیگری من به ماجرای تهیه و پخش این گزارش پرداختم . حدود 17- 18 سال پیش خبر درگذشت مهدی صابر را در روزنامه ابرار دیدم. او هم در سال 1359 یا اوائل 60 از تصفیه شدگان سازمان رادیو تلویزیون بود( من از خرداد 59 که به سازمان رادیوتلویزیون ممنوع الورود شدم). من از میتنگ چریکهای فدایی خلق ایران و سنگ پرانیهای حزب اللهی ها و زخمی شدن تعدادی از حاضران در میتینگ، توانستم گزارشی تهیه کنم. البته ما هم با مشکل رو به رو شدیم ولی توانستیم از آن عبور کنیم. وارد میدان آزادی که شدیم من به همکار فیلمبردار گفتم از همان داخل اتومومبیل - که یک رنجرور سازمان رادیوتلویزیون ملی ایران بود و آرم سازمان را روی بدنه خود داشت- از سنگ پرانیهای حزب اللههیا فیلمیرداری کند. با این حال چند حزب اللهی که متوجه فیلمرداری شدند دوان دوان خود را به ماشین رساندند و ماشین را دوره کردند که برای چی فیلمبرداری می کنید. من خیلی محکم و قاطع گفتم« به شما چه مربوطه مگر رادیوتلویزن مملکت برای تهیه گزارش از شما باید اجازه بگیرد. در آنجا مسئولان خودشان گزارشها می بینند و تصمیم گیرند که پخش بشود یا نشود». خوشبختانه این حربه گار گر شد و آنها از سر راه ما کنار رفتند. برای این که بهانه یی برای پخش نشدن گزارش نباشد، گزارش را در اتاق تدوین به حداکثر ممکن کوتاه کردیم که بین این که یک دقیقه و چهل و پنج ثانیه شد یا تنها 45 ثانیه شد تردید دارم. گزراش در برگیرنده صحنه هایی از سنگ پرانی اوباش حزب اللهی به میتینگ آرام و نشسته هوادارن چریکهای فدایی، صحنه گسترده و بازی از جمعیت گرد آمده و صحنه یی از پانسمان زخمهیا و بخیه زدن سر شکسته یک هواردار چریکهای فدایی شرکت کننده در میتینگ بود. اما با این حال برای پخش متنی 9 خطی که روی یک کاغذ گزارش به قطع نصف آ-4 نوشته بودم مشاجره سختی با احمد- غضنفر پور کردم که در آن زمان همراه با احمد- س از دوستان اولین رئیس جمهور نظام اسلامی، در کشمکشهای آن زمان بین رئیس جمهور و آخوندهای دور و بر خمینی متشکل در حزب جمهوری اسلامی، مسئولیت خبر به اینها واگذار شده بود. او این چند جمله از متن را که نوشته بودم «گروهی با گفتن حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله به میتینگ آرام چریکهایی فدایی و شرکت کنندگان در آن که روی چمن نشسته بودند، با پرتاپ سنگ و پاره آجر حمله کردند» را خط زده بود و وقتی اعتراض کردم گفت ما نمی تواینم مسئولیت حمله را به گردن حزب اللهی ها بگذاریم و آنها را متهم کینم برای ما مسئولیت دارد . من گفتم آقا یعنی چه که ما نمی توانیم حزب اللهیهای ها را متهم کینم. این را تصویر نشان می دهد ما کسی را متهم نمی کنیم. خلاصه بعد از مشاجره که با عصبانیت و صدای بلند صورت گرفت او پذیرفت که آن دو خط پخش شود. فرماندهی و هدایت« عملیات» سرکوبی وپراکنده کردن تجمع پیکاریها را عباس دوزدوزانی وزیر ارشاد اسلامی وقت که قبلا مدتی فرمانده سپاه پاسداران بود خود به عهده گرفته بود. این را جوانی از همسایگان ما که او را در کنار بنز وزارتی اش با بی سیم (تاکی واکی) به هدایت عملیات مشغول بود، دیده بود، به من گفت. روزنامه جمهوری اسلامی هم عکسهایی از دستگیری پیکاریها که سگان حزب اللهی یکی از آنها را دوره کرده و چانه اور گرفته و سرش را پیچانده بودند در صفحه اول خود چاپ کرده بود. دوز دوزانی پلید و مرتجع وقتی وزیر ارشاد شد آن وزارت خانه را برای«پاکسازی» و گذاشتن افراد مومن و مکتبی در پستها، برای مدتی به کلی تعطیل کرد. حالا این فرومایه زبانش را گربه خورده و چنان بی سرو صدا به زنگی ننگین خود ادامه می دهد که گویی که مرده است وجود ندارد.
نقش انجمنهای اسلامی، ایستادن در برابر هر خواست و تشکل صنفی مستقل کارکنان و نفی کردن و خنثی کردن خواستهای به حق آنان بود که در طی انقلاب و اعتصابات سراسری آن را بیان کرده بودند و برقراری دموکراسی و آزادی اندیشه و بیان، برقراری عدالت و رفع نابرایری هم از آن جمله بود. در رادیو تلویزیون که خود من در آنجا کار می کردم کار این انجمنها تایید عملکرد مدیران گمارده شده از سوی رژیم و یاری رساند به تازه از راه رسیدگان بود. به ویژه انجمن اسلامی دفتر مرکزی خبر که توسط یک خانم «تازه مومن» و روسری به سر شده که خدواند بخشنده مهربان در ندادن زیبایی به او نهایت ناخن خشکی و سنگدلی را بکار برده بود، گردانده می شد. او که قبل از انقلاب به شکل خرید خدمت در دفتر مرکزی خبر کار می کرد به نحو فعال و خستگی ناپذیر علیه سندیکا موضع گیری می کرد و در تایید عملکرد مدیران و سانسور چیان رژیم و فشارها و تضیقاتی که با اخراج کارکنان مبارز همراه می شد؛ کوتاهی نمی کرد. یکبار در اطلاعیه یی که من نوشته بودم (من از سوی همکاران به به طور موقت تا زمانی که بتوانیم نمایندگان کارکنان اخبار مراکز رایو تلویزیونی استانها را برای رای گیری در انتخاب دبیر و سایر مسئولان سندیکا، یکجا جمع کنیم، به عنوان دبیر سندیکا انتخاب شده بودم ) و در یکی دو روزنامه از جمله آیندگان و روزنامه اطلاعا ت آن زمان، خلاصه و کوتاه شده یی از آن درج شده بود، یک اطلاعیه طولانی نوشته بود که روزنامه جمهوری اسلامی تمام نیمه پایین صفحه اول خود را به آن اختصاص داده بود و با حروف خیلی بزرگ برآن تیر زده بود:«نوکران آمریکا کیانند». این آدم فرصت طلب رقت انگیز هرچه دروغ و افترا بود به من و به سندیکا بسته بود از جمله با این که خودش در جریان شکل گیری سندیکا و انتخاب اعضای هیات مدیره و دبیر موقت قرار داشت، اسامی یکی دوتن از عناصر وابسته به رژیم شاه را جزء دست اندرکاران سندیکا قرار داده بود که یکی از آنها اصلا از قبل از انقلاب در ایران نبود و دیگری هم هیچگونه نقش و شرکتی در تشکیل سندیکا نداشت. چند ماه قبل از آن نیز در اقدامی که به روشنی برای پرونده سازی بود، قلم و کاغذی به دست گرفته بود و در تحریریه خبر تلویزیون در جام جم سراغ من آمد که قرار است به دیدار امام در جماران برویم باید لیست افرادی را که می روند تهیه کنیم اگر شما مایلید اسم شما را هم بنویسم . من هم که دستش را خوانده بودم بدون لحظه ای مکث گفتم بله حتما. البته به دیدار «امام» رفتند اما خوشبختانه سراغ من نیامدند. حضور پای منبر خمینی و مهمل گویی های او را شنیدن، برای من چیزی جز عذاب آورترین رویداد در آن روزها نمی توانست باشد. سراغ دیگرانی هم که مثل من از زمان تظاهرات و اعتصابات ماههای انقلاب، گرایشاتشان روشن بود رفته و اسمشان را نوشته بودند، نرفته بودند. گردآمدگان در لانه های دسیسه چینی و پرونده سازی که انجمن اسلامی نام داشت، خوب می دانستند که آنهاهیچ ارادتی به « امام و روحانیت معظم» نداشتند. هدف از این لیست تهیه کردن و به سراغ کسانی مثل من آمدن این بود که در صورت نشان دادن عدم تمایل به دیدار «امام»، آن را به مسئولان گزاش بکنند و برای اخراج ما سابقه سازی بکنند.
به هرحال بعد از سی خرداد 1360 دیگر تهدیدات مکرر خمینی علیه دگر اندیشان که مدام آنها را به توطئه متهم می کرد، و در سخنرانی 26 مرداد 58 در پیشگاه خدا توبه کرده بود از این که در درو کردنشان و برپا کردن چوبه های دار در میدانهای بزرگ برای قلع و قمعشان تعلل کرده است، دیگر به اجرا در آمد. در7 تیر ماه1360 انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی رویداد. خلخالی جلاد، در جلسه یی در مجلس به صراحت گفت که این یک «فرصت طلایی» برای ماست و باید لااقل روزی 50 نفر از اینها، (مخالفان و دگر اندیشان) را اعدام بکنیم. از آن رویداد به بعد دیگران سلاح بدستان مرید و مقلد خمینی به راحتی بدون نگرانی از هیچ باز خواستی فرصت این را یافتند هرجا خواستند بریزند هرکس را خواستند بگیرید هرکس را خواستند بکشند. نام و چهره سید اسدالله لاجوردی که در آن زمان برای اعلام فتوحاتش پی در پی در تلویزیون ظاهر می شد، مترادف شده بود با جنایت و شقاوت و درنده خویی و کشتار جوانان مبارز و آزادیخواهان ایران. او سرانجام از آتش انتقام نتوانست بگریزد و بارش سرب مذاب به زندگی ننگینش پایان داد. ولی این مرگ برای او مرگ آسانی بود. بسیارند امثال لارجوردی که هنوز زنده اند. اینها را باید به زندان ابد با کار محکوم کرد و در طول محکومیت هم پیوسته باید قلاده یی و زنجیری بر گردن و پوزه بندی بر دهان داشته باشند و فقط موقع سه وعده غذا در روز پوزه بندشان باز شود. در تابستانها در مناطق جنوب کشور و در زمستانها در کردستان و آذربایحان و در فضای باز کار کنند.
اولین اعدام گروهی در تهران در فردای 30 خرداد، در دو گروه صورت گرفت. بنا بر اطلاعیه دادستانی انقلاب جمهوری اسلامی یک گروه در ظهر روز یکشنبه 31 خرداد و گروه دیگری هم در همان روز در ساعت 9 بعد از ظهر اعدام شدند . بنا بر اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز در مجموع 23 نفر در روز 31 خرداد اعدام شدند که« مقابله آنها با اسلام و فسادشان در زمین ثابت شده بود» و دادگاه آنها را « طبق موازین شرع و قانون، محارب با خدا و رسوال» دانسته و برایشان حکم اعدام صادر کرده بود و حکم اعدام صادر شده با اظهار امیدواری به این که « زمین از وجود مفسدین پاک و زمینه برای ظهور حضرت امام مهدی (عج) آماده گردد»، اجرا شده بوده. اطلاعیه داستانی انقلاب اسلامی مرکز در روزنامه کیها ن اول تیرماه 60 خورشیدی درج شده است که تصویرآن ضمیمه است و آن چه در گیومه نقل شده از همان منبع است. در این اطلاعیه تنها اسامی اسامی 9 نفر ذکر شده است و یاد آوری شده که بقیه حاظر به ذکر اسامی خود نشده اند از میان محکومانی که اسامی آنها ذکر شده است هیچکدام به سازمان مجاهدین خلق که سازمان دهنده تظاهرات 30 خرداد بود، تعلق ندارند. تعلق چند تن از آنها به سازمان پیکار ذکر شده است. در این دو اطلاعیه متصل بهم از دو گروه اعدام، که در یکی محکومان در هفت ردیف شماره گذاری شده و در یکی 8 ردیف، در اولی اتهامات وهویت محکومان ردیف 5 و 6 این گونه ذکر شده است « دو دختر که در خانه تیمی دستگیر شدند و مفسد و محارب با خدا می باشند» . اینها هم اسمشان گفته نشده است و در اطلاعیه دوم، اعدام شدگان ردیف 1 و2 و 3 نیز اسمشان بر دادستانی انقلاب اسلامی معلوم نبوده است و اینگونه معرفی شده اند« دو مرد و یک زن معلوم الاوصاف که حاضر به افشای نام خود نشدند و با چاقوی خون آلود و کارد در حین تظاهرات دستگیر شدند و به جرم محارب با خدا و مفسد و باغی محکوم به اعدام شدند». از این نوع درجه بندی و ذکر هویت در اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز و بکار بردن کلمه مرتد برای چند تن از محکومان، می شود این احتمال را داد که بقیه اعدام شدگان که حاظر به ذکر نام خود نشده بودند و 8 نفر می شوند، از هوادران سازمان مجاهدین بوده اند و این دسته یی که مورد اشاره قرار گرفته از گروههای چب بوده اند. اسامی ذکر شده و اتهامات اعدام شدگان در اطلاعیه اول چنین است:1- آذر احمدی که در حال قیام مسلحانه و حمله به مردم دستیگیر شده باغی ، محارب ، مفسد و مرتد. 2 و3- سید حسین مرتضوی و اصغر زهتابچی باغی، محارب و مرتد. 4 – علیرضا رحمانی (از اعضای مهم پیکار) باغی ، محارب، مفسد و مرتد. پنج و شش که قبلا اشاره شد اسمشان ذکر نشده 7 – طلعت رهنما عضو سازمان پیکار به جرم پرتاپ نارنجک به یک اتومبیل مفسد، باقی و محارب و با خدا می باشد. در اطلاعیه دوم اسامی ذکر شده اینها هستند: 4- جعفر قنبر نژاد فرزند قنبر به جرم مفسد بودن وهمراه داشتن آلات ضرب و جرح و باغی و محارب با خدا به اعدام محکوم شد 5- منوچهر اویسی چریک فدایی بد سابقه فاسق و زانی و شکنجه گر و تجاوز کننده به بهنوش آذریان محکوم به اعدام شد. 6 بهنوش آذریان مفسد و فاسقه و هم مرام مجرم ردیف 5 فوق الذکر محکوم به اعدام شد.- 7-محسن فاضل از اعضای فعال پیکار و دست اندر کار چند فقره قتل و خون ریزی محکوم به اعدام گردید. 8 – سعید سلطانپور رهبر چریکهای فدایی اقلیت با سوء سابقه و توطئه محکوم به اعدام گردید. طبعا اتهامات ذکر شده مثل فاسق و زانی یا همراه داشتن کارد خون آلود به همان اندازه بی اساس و بی معنی است که مفهوم محارب با خدا یا فساد در زمین. آخوندهای جنایتکار اتهام سعید سلطانپور را سوء سابقه ذکر کرده اند، سابقه سعید سلطانپور زندانی سیاسی بودن در رژیم محمد رضا شاه و یک هنرمند مردمی بودن بود. آخوندها از نمایشنامه «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» او که به شکل تاتر خیابانی آن را اجرا می کرد، چنان گزیده بودند که بالاخره با روانه کردن چهار اتوبوس اوباش به محل نمایش به عنوان کارگر و مضروب کردن بازیگران(2) سبب توقف نمایش آن شدند. آخوندهای جنایتکار سعید سلطانپور را که گفته شد چند روز قبل از رویداد 30 خرداد در مجلس عقد وعروسیش دستگیر کردنده بودند و به فاصله کمی بعد از دستگیری به اتهام «داشتن سوء سابقه» بدون یک دادرسی و محاکمه و بدون برخورداری از حق دفاع، اعدام کردند. خمینی پلید در آغاز ورودش به ایران در سخنرانی در بهشت زهرا، گفت که شاه شهرهای ما را ویران و گورستانهای ما را آباد کرد، حالا علاو بر پرشدن گورستانها از گور اعدام شدگان و کشته شدگان جنگ بیهوده و ویرانگر 8 ساله اسلام با کفر و برای فتح قدس از راه کربلا، در دانشگاهها و گردشگاهها هم جنازه دفن می کنند، اکنون رژیم خمینی دست به تخریب گورستان خاوران زده است. معلوم نیست چرا آثار اقداماتی را که برای ظهور آقا امام زمان، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، صورت گرفته دارند از بین می برنند. بگذارید بماند تا حضرت وقتی آمد خودش ببیند و دلش شاد شود.
کسانی چون من که آن روزها را دیده اند باید در هر فرصتی برای یاد آوری آن و زنده نگاه داشتن خاطره قربانیان مظلوم آن بکوشند. اما از آن مهم تر باید پیوسته باد آوری تبهکاری و جنایات رژیم آخوندی، زنده نگه داشتن و شعله ور کردن نفرت از این رژیم و انتقال آن به نسل جوان بکوشند. این نوشتن این مطلب با همین هدف صورت گرفت.
منابع و توضیجات:
1- احمد غضنفر پور و همسرش سودابه سدیفی که وی در وزارت خارجه مسئولیت دفتر نهضت های رهایی بخش را عهده دار بود، بعد از جریانات 30 خرداد 60 دستگیر شدند و بعد هم «اعترافات» تلویزیونی از آنها گرفته شد. جایی خواندم که خانه یی که خمینی در زمان اقامتش در فرانسه در نُفل لو شاتو* در آن اقامت داشت، خانه احمد غضنفر پور بود. به هرحال خمینی به هیچ کس رحم نمی کرد. یک بار هم من با احمد – س به خاطر این که او قصد داشت تصاویر فدائیان شهیدی چون حمید اشرف را که در تجمع مراسم دیده می شد با این بهانه که آنها جزو شهدای 30 فروردین نیستند، حذف کند، مشاجره داشتم و مانع شدم. او آن روزخیلی رحمت و عطوفت انقلاب اسلامی را به رخ ما می کشید، اما چندی طول نکشید که ناچار به گریز از آن بهشت و پناهندگی گرفتن در خارج کشور شد
برای تهیه گزارش میتینگ سازمان چریکهای فدایی خلق در میدان آزادی از رادیو و تلویزیون من رفتم و برای میتینگ سازمان مجاهدین مهدی صابر رفت. حمله و یورش به میتینگ مجاهدین، با این که برای آن از وزارت کشور اجازه گرفته بوند بسیار سنگین بود و بیش از 300 زخمی به جا گذاشت و زیانهای بسیاری به تاسیسات ترمینال وارد شد. گویا برنامه یی برای کشتن مسعود رجوی در کار بود ، اما توانسته بودند او را ا زمهلکه خارج کنند. گروهی که با مهدی صابر رفته بود نتوانسته بود گزاشی تهیه کند. او علت این مساله را سنگینی حمله و آشوب شدید در محل ذکر کرد. در رویداهای انقلاب، مهدی صابر گزارشگر اکیپی بود که گزارش مربوط به یورش ارتش به دانشگاه در 13 آبان سال 57 را تهیه کرده بود. گزارشی که تهیه و پخش آن از تلویزیون با فشارهای نمایندگان کارکنان اعتصابی تلویزیون، متشکل در شورای موسس اتحادیه کارکنان رادیو تلویزیون ممکن شد و مثل بنزینی بود بر اتش خشم مردم و در ضمن «صدای انقلاب» را هم به گوش شاه رساند و او فهمید که اوضاع خیلی وخیم است و آن پیام 15 آبان را داد که اعترفاتی اندک به نامردیمهای بسیارش نسبت به مردم و توبه نامه یی در برابر ملت بود، اما دیگر دیر شده بود. شاید در فرصت دیگری من به ماجرای تهیه و پخش این گزارش پرداختم . حدود 17- 18 سال پیش خبر درگذشت مهدی صابر را در روزنامه ابرار دیدم. او هم در سال 1359 یا اوائل 60 از تصفیه شدگان سازمان رادیو تلویزیون بود( من از خرداد 59 که به سازمان رادیوتلویزیون ممنوع الورود شدم). من از میتنگ چریکهای فدایی خلق ایران و سنگ پرانیهای حزب اللهی ها و زخمی شدن تعدادی از حاضران در میتینگ، توانستم گزارشی تهیه کنم. البته ما هم با مشکل رو به رو شدیم ولی توانستیم از آن عبور کنیم. وارد میدان آزادی که شدیم من به همکار فیلمبردار گفتم از همان داخل اتومومبیل - که یک رنجرور سازمان رادیوتلویزیون ملی ایران بود و آرم سازمان را روی بدنه خود داشت- از سنگ پرانیهای حزب اللههیا فیلمیرداری کند. با این حال چند حزب اللهی که متوجه فیلمرداری شدند دوان دوان خود را به ماشین رساندند و ماشین را دوره کردند که برای چی فیلمبرداری می کنید. من خیلی محکم و قاطع گفتم« به شما چه مربوطه مگر رادیوتلویزن مملکت برای تهیه گزارش از شما باید اجازه بگیرد. در آنجا مسئولان خودشان گزارشها می بینند و تصمیم گیرند که پخش بشود یا نشود». خوشبختانه این حربه گار گر شد و آنها از سر راه ما کنار رفتند. برای این که بهانه یی برای پخش نشدن گزارش نباشد، گزارش را در اتاق تدوین به حداکثر ممکن کوتاه کردیم که بین این که یک دقیقه و چهل و پنج ثانیه شد یا تنها 45 ثانیه شد تردید دارم. گزراش در برگیرنده صحنه هایی از سنگ پرانی اوباش حزب اللهی به میتینگ آرام و نشسته هوادارن چریکهای فدایی، صحنه گسترده و بازی از جمعیت گرد آمده و صحنه یی از پانسمان زخمهیا و بخیه زدن سر شکسته یک هواردار چریکهای فدایی شرکت کننده در میتینگ بود. اما با این حال برای پخش متنی 9 خطی که روی یک کاغذ گزارش به قطع نصف آ-4 نوشته بودم مشاجره سختی با احمد- غضنفر پور کردم که در آن زمان همراه با احمد- س از دوستان اولین رئیس جمهور نظام اسلامی، در کشمکشهای آن زمان بین رئیس جمهور و آخوندهای دور و بر خمینی متشکل در حزب جمهوری اسلامی، مسئولیت خبر به اینها واگذار شده بود. او این چند جمله از متن را که نوشته بودم «گروهی با گفتن حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله به میتینگ آرام چریکهایی فدایی و شرکت کنندگان در آن که روی چمن نشسته بودند، با پرتاپ سنگ و پاره آجر حمله کردند» را خط زده بود و وقتی اعتراض کردم گفت ما نمی تواینم مسئولیت حمله را به گردن حزب اللهی ها بگذاریم و آنها را متهم کینم برای ما مسئولیت دارد . من گفتم آقا یعنی چه که ما نمی توانیم حزب اللهیهای ها را متهم کینم. این را تصویر نشان می دهد ما کسی را متهم نمی کنیم. خلاصه بعد از مشاجره که با عصبانیت و صدای بلند صورت گرفت او پذیرفت که آن دو خط پخش شود. فرماندهی و هدایت« عملیات» سرکوبی وپراکنده کردن تجمع پیکاریها را عباس دوزدوزانی وزیر ارشاد اسلامی وقت که قبلا مدتی فرمانده سپاه پاسداران بود خود به عهده گرفته بود. این را جوانی از همسایگان ما که او را در کنار بنز وزارتی اش با بی سیم (تاکی واکی) به هدایت عملیات مشغول بود، دیده بود، به من گفت. روزنامه جمهوری اسلامی هم عکسهایی از دستگیری پیکاریها که سگان حزب اللهی یکی از آنها را دوره کرده و چانه اور گرفته و سرش را پیچانده بودند در صفحه اول خود چاپ کرده بود. دوز دوزانی پلید و مرتجع وقتی وزیر ارشاد شد آن وزارت خانه را برای«پاکسازی» و گذاشتن افراد مومن و مکتبی در پستها، برای مدتی به کلی تعطیل کرد. حالا این فرومایه زبانش را گربه خورده و چنان بی سرو صدا به زنگی ننگین خود ادامه می دهد که گویی که مرده است وجود ندارد.
نقش انجمنهای اسلامی، ایستادن در برابر هر خواست و تشکل صنفی مستقل کارکنان و نفی کردن و خنثی کردن خواستهای به حق آنان بود که در طی انقلاب و اعتصابات سراسری آن را بیان کرده بودند و برقراری دموکراسی و آزادی اندیشه و بیان، برقراری عدالت و رفع نابرایری هم از آن جمله بود. در رادیو تلویزیون که خود من در آنجا کار می کردم کار این انجمنها تایید عملکرد مدیران گمارده شده از سوی رژیم و یاری رساند به تازه از راه رسیدگان بود. به ویژه انجمن اسلامی دفتر مرکزی خبر که توسط یک خانم «تازه مومن» و روسری به سر شده که خدواند بخشنده مهربان در ندادن زیبایی به او نهایت ناخن خشکی و سنگدلی را بکار برده بود، گردانده می شد. او که قبل از انقلاب به شکل خرید خدمت در دفتر مرکزی خبر کار می کرد به نحو فعال و خستگی ناپذیر علیه سندیکا موضع گیری می کرد و در تایید عملکرد مدیران و سانسور چیان رژیم و فشارها و تضیقاتی که با اخراج کارکنان مبارز همراه می شد؛ کوتاهی نمی کرد. یکبار در اطلاعیه یی که من نوشته بودم (من از سوی همکاران به به طور موقت تا زمانی که بتوانیم نمایندگان کارکنان اخبار مراکز رایو تلویزیونی استانها را برای رای گیری در انتخاب دبیر و سایر مسئولان سندیکا، یکجا جمع کنیم، به عنوان دبیر سندیکا انتخاب شده بودم ) و در یکی دو روزنامه از جمله آیندگان و روزنامه اطلاعا ت آن زمان، خلاصه و کوتاه شده یی از آن درج شده بود، یک اطلاعیه طولانی نوشته بود که روزنامه جمهوری اسلامی تمام نیمه پایین صفحه اول خود را به آن اختصاص داده بود و با حروف خیلی بزرگ برآن تیر زده بود:«نوکران آمریکا کیانند». این آدم فرصت طلب رقت انگیز هرچه دروغ و افترا بود به من و به سندیکا بسته بود از جمله با این که خودش در جریان شکل گیری سندیکا و انتخاب اعضای هیات مدیره و دبیر موقت قرار داشت، اسامی یکی دوتن از عناصر وابسته به رژیم شاه را جزء دست اندرکاران سندیکا قرار داده بود که یکی از آنها اصلا از قبل از انقلاب در ایران نبود و دیگری هم هیچگونه نقش و شرکتی در تشکیل سندیکا نداشت. چند ماه قبل از آن نیز در اقدامی که به روشنی برای پرونده سازی بود، قلم و کاغذی به دست گرفته بود و در تحریریه خبر تلویزیون در جام جم سراغ من آمد که قرار است به دیدار امام در جماران برویم باید لیست افرادی را که می روند تهیه کنیم اگر شما مایلید اسم شما را هم بنویسم . من هم که دستش را خوانده بودم بدون لحظه ای مکث گفتم بله حتما. البته به دیدار «امام» رفتند اما خوشبختانه سراغ من نیامدند. حضور پای منبر خمینی و مهمل گویی های او را شنیدن، برای من چیزی جز عذاب آورترین رویداد در آن روزها نمی توانست باشد. سراغ دیگرانی هم که مثل من از زمان تظاهرات و اعتصابات ماههای انقلاب، گرایشاتشان روشن بود رفته و اسمشان را نوشته بودند، نرفته بودند. گردآمدگان در لانه های دسیسه چینی و پرونده سازی که انجمن اسلامی نام داشت، خوب می دانستند که آنهاهیچ ارادتی به « امام و روحانیت معظم» نداشتند. هدف از این لیست تهیه کردن و به سراغ کسانی مثل من آمدن این بود که در صورت نشان دادن عدم تمایل به دیدار «امام»، آن را به مسئولان گزاش بکنند و برای اخراج ما سابقه سازی بکنند.
به هرحال بعد از سی خرداد 1360 دیگر تهدیدات مکرر خمینی علیه دگر اندیشان که مدام آنها را به توطئه متهم می کرد، و در سخنرانی 26 مرداد 58 در پیشگاه خدا توبه کرده بود از این که در درو کردنشان و برپا کردن چوبه های دار در میدانهای بزرگ برای قلع و قمعشان تعلل کرده است، دیگر به اجرا در آمد. در7 تیر ماه1360 انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی رویداد. خلخالی جلاد، در جلسه یی در مجلس به صراحت گفت که این یک «فرصت طلایی» برای ماست و باید لااقل روزی 50 نفر از اینها، (مخالفان و دگر اندیشان) را اعدام بکنیم. از آن رویداد به بعد دیگران سلاح بدستان مرید و مقلد خمینی به راحتی بدون نگرانی از هیچ باز خواستی فرصت این را یافتند هرجا خواستند بریزند هرکس را خواستند بگیرید هرکس را خواستند بکشند. نام و چهره سید اسدالله لاجوردی که در آن زمان برای اعلام فتوحاتش پی در پی در تلویزیون ظاهر می شد، مترادف شده بود با جنایت و شقاوت و درنده خویی و کشتار جوانان مبارز و آزادیخواهان ایران. او سرانجام از آتش انتقام نتوانست بگریزد و بارش سرب مذاب به زندگی ننگینش پایان داد. ولی این مرگ برای او مرگ آسانی بود. بسیارند امثال لارجوردی که هنوز زنده اند. اینها را باید به زندان ابد با کار محکوم کرد و در طول محکومیت هم پیوسته باید قلاده یی و زنجیری بر گردن و پوزه بندی بر دهان داشته باشند و فقط موقع سه وعده غذا در روز پوزه بندشان باز شود. در تابستانها در مناطق جنوب کشور و در زمستانها در کردستان و آذربایحان و در فضای باز کار کنند.
اولین اعدام گروهی در تهران در فردای 30 خرداد، در دو گروه صورت گرفت. بنا بر اطلاعیه دادستانی انقلاب جمهوری اسلامی یک گروه در ظهر روز یکشنبه 31 خرداد و گروه دیگری هم در همان روز در ساعت 9 بعد از ظهر اعدام شدند . بنا بر اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز در مجموع 23 نفر در روز 31 خرداد اعدام شدند که« مقابله آنها با اسلام و فسادشان در زمین ثابت شده بود» و دادگاه آنها را « طبق موازین شرع و قانون، محارب با خدا و رسوال» دانسته و برایشان حکم اعدام صادر کرده بود و حکم اعدام صادر شده با اظهار امیدواری به این که « زمین از وجود مفسدین پاک و زمینه برای ظهور حضرت امام مهدی (عج) آماده گردد»، اجرا شده بوده. اطلاعیه داستانی انقلاب اسلامی مرکز در روزنامه کیها ن اول تیرماه 60 خورشیدی درج شده است که تصویرآن ضمیمه است و آن چه در گیومه نقل شده از همان منبع است. در این اطلاعیه تنها اسامی اسامی 9 نفر ذکر شده است و یاد آوری شده که بقیه حاظر به ذکر اسامی خود نشده اند از میان محکومانی که اسامی آنها ذکر شده است هیچکدام به سازمان مجاهدین خلق که سازمان دهنده تظاهرات 30 خرداد بود، تعلق ندارند. تعلق چند تن از آنها به سازمان پیکار ذکر شده است. در این دو اطلاعیه متصل بهم از دو گروه اعدام، که در یکی محکومان در هفت ردیف شماره گذاری شده و در یکی 8 ردیف، در اولی اتهامات وهویت محکومان ردیف 5 و 6 این گونه ذکر شده است « دو دختر که در خانه تیمی دستگیر شدند و مفسد و محارب با خدا می باشند» . اینها هم اسمشان گفته نشده است و در اطلاعیه دوم، اعدام شدگان ردیف 1 و2 و 3 نیز اسمشان بر دادستانی انقلاب اسلامی معلوم نبوده است و اینگونه معرفی شده اند« دو مرد و یک زن معلوم الاوصاف که حاضر به افشای نام خود نشدند و با چاقوی خون آلود و کارد در حین تظاهرات دستگیر شدند و به جرم محارب با خدا و مفسد و باغی محکوم به اعدام شدند». از این نوع درجه بندی و ذکر هویت در اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز و بکار بردن کلمه مرتد برای چند تن از محکومان، می شود این احتمال را داد که بقیه اعدام شدگان که حاظر به ذکر نام خود نشده بودند و 8 نفر می شوند، از هوادران سازمان مجاهدین بوده اند و این دسته یی که مورد اشاره قرار گرفته از گروههای چب بوده اند. اسامی ذکر شده و اتهامات اعدام شدگان در اطلاعیه اول چنین است:1- آذر احمدی که در حال قیام مسلحانه و حمله به مردم دستیگیر شده باغی ، محارب ، مفسد و مرتد. 2 و3- سید حسین مرتضوی و اصغر زهتابچی باغی، محارب و مرتد. 4 – علیرضا رحمانی (از اعضای مهم پیکار) باغی ، محارب، مفسد و مرتد. پنج و شش که قبلا اشاره شد اسمشان ذکر نشده 7 – طلعت رهنما عضو سازمان پیکار به جرم پرتاپ نارنجک به یک اتومبیل مفسد، باقی و محارب و با خدا می باشد. در اطلاعیه دوم اسامی ذکر شده اینها هستند: 4- جعفر قنبر نژاد فرزند قنبر به جرم مفسد بودن وهمراه داشتن آلات ضرب و جرح و باغی و محارب با خدا به اعدام محکوم شد 5- منوچهر اویسی چریک فدایی بد سابقه فاسق و زانی و شکنجه گر و تجاوز کننده به بهنوش آذریان محکوم به اعدام شد. 6 بهنوش آذریان مفسد و فاسقه و هم مرام مجرم ردیف 5 فوق الذکر محکوم به اعدام شد.- 7-محسن فاضل از اعضای فعال پیکار و دست اندر کار چند فقره قتل و خون ریزی محکوم به اعدام گردید. 8 – سعید سلطانپور رهبر چریکهای فدایی اقلیت با سوء سابقه و توطئه محکوم به اعدام گردید. طبعا اتهامات ذکر شده مثل فاسق و زانی یا همراه داشتن کارد خون آلود به همان اندازه بی اساس و بی معنی است که مفهوم محارب با خدا یا فساد در زمین. آخوندهای جنایتکار اتهام سعید سلطانپور را سوء سابقه ذکر کرده اند، سابقه سعید سلطانپور زندانی سیاسی بودن در رژیم محمد رضا شاه و یک هنرمند مردمی بودن بود. آخوندها از نمایشنامه «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» او که به شکل تاتر خیابانی آن را اجرا می کرد، چنان گزیده بودند که بالاخره با روانه کردن چهار اتوبوس اوباش به محل نمایش به عنوان کارگر و مضروب کردن بازیگران(2) سبب توقف نمایش آن شدند. آخوندهای جنایتکار سعید سلطانپور را که گفته شد چند روز قبل از رویداد 30 خرداد در مجلس عقد وعروسیش دستگیر کردنده بودند و به فاصله کمی بعد از دستگیری به اتهام «داشتن سوء سابقه» بدون یک دادرسی و محاکمه و بدون برخورداری از حق دفاع، اعدام کردند. خمینی پلید در آغاز ورودش به ایران در سخنرانی در بهشت زهرا، گفت که شاه شهرهای ما را ویران و گورستانهای ما را آباد کرد، حالا علاو بر پرشدن گورستانها از گور اعدام شدگان و کشته شدگان جنگ بیهوده و ویرانگر 8 ساله اسلام با کفر و برای فتح قدس از راه کربلا، در دانشگاهها و گردشگاهها هم جنازه دفن می کنند، اکنون رژیم خمینی دست به تخریب گورستان خاوران زده است. معلوم نیست چرا آثار اقداماتی را که برای ظهور آقا امام زمان، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، صورت گرفته دارند از بین می برنند. بگذارید بماند تا حضرت وقتی آمد خودش ببیند و دلش شاد شود.
کسانی چون من که آن روزها را دیده اند باید در هر فرصتی برای یاد آوری آن و زنده نگاه داشتن خاطره قربانیان مظلوم آن بکوشند. اما از آن مهم تر باید پیوسته باد آوری تبهکاری و جنایات رژیم آخوندی، زنده نگه داشتن و شعله ور کردن نفرت از این رژیم و انتقال آن به نسل جوان بکوشند. این نوشتن این مطلب با همین هدف صورت گرفت.
منابع و توضیجات:
1- احمد غضنفر پور و همسرش سودابه سدیفی که وی در وزارت خارجه مسئولیت دفتر نهضت های رهایی بخش را عهده دار بود، بعد از جریانات 30 خرداد 60 دستگیر شدند و بعد هم «اعترافات» تلویزیونی از آنها گرفته شد. جایی خواندم که خانه یی که خمینی در زمان اقامتش در فرانسه در نُفل لو شاتو* در آن اقامت داشت، خانه احمد غضنفر پور بود. به هرحال خمینی به هیچ کس رحم نمی کرد. یک بار هم من با احمد – س به خاطر این که او قصد داشت تصاویر فدائیان شهیدی چون حمید اشرف را که در تجمع مراسم دیده می شد با این بهانه که آنها جزو شهدای 30 فروردین نیستند، حذف کند، مشاجره داشتم و مانع شدم. او آن روزخیلی رحمت و عطوفت انقلاب اسلامی را به رخ ما می کشید، اما چندی طول نکشید که ناچار به گریز از آن بهشت و پناهندگی گرفتن در خارج کشور شد
2-محمود فرهنگ یک بازیگر
مسلمان و ضد چب، تاتر در مصاحبه یی با
سایت تاتر ایران با اشاره به نمایشنامه عباس آقا کارگر ایران ناسیونال با این ادعا که عده یی از کارگران ایران ناسیونال با چهار اتوبوس برای تماشای این نمایشنامه رفته بودند، گفته است آنها چون آن نمایشنامه را خلاف واقعیت دیده بودند اجرای نمایشنامه را بهم ریخته و بازیگران را کتک زده بودند و دست یک نفر هم در این ماجرا شکست و این نقطه پایانی بود برای اجرای آن نمایشنامه. لینک مصاحبه مورد اشاره
در زیر آمده است
http://www.theater.ir/article.aspx?id=9354
Neauphle le Château *
2009 پ – 19 بهمن 1387 – 7 فوریه